#رز_خونی_پارت_23


تقه ای به در خورد و پشت بندش صدای ماهان اومد : ابجی مهتاب اونجایی ؟؟؟

اروم گفتم : آره بیا تو .

ماهان اومد تو و در رو اروم بست .... یه نگاه مهربون به سالومه و بعدشم به من کرد ... ماهان اومد کنارم روی زمین نشست و موهای سالومه رو نوازش کرد .

گفت : ابجی عمو طارق اومده کارت داره .

گفتم : ماهان اینجا هستی تا من برم پایین ببینم عمو طارق چیکارم داره ؟

ماهان گفت : اره بابا تا هر وقت تو امر کنی من هستم .

از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت پله ها .... پله ها رو طی کردم و رسیدم به سالن .... صدای صحبت های مهراب و مامان و عمو رو میشنیدم .... اروم وارد سالن شدم و سلام کردم

عمو و بقیه بهم جواب دادن ... عمو بهم اشاره کرد که بشینم . نشستم روی نزدیکترین پشتی ... مهراب هم اومد کنارم نشس ... عصبی بود . یعنی چی شده ؟؟؟



عمو گفت : ببین مهتاب جان تو و مهراب بزرگترین بچه های برادر خدا بیامرز من هستین . میخواستم از شما مادرتون رو .... خواستگاری .... بکنم !!

با گوشای خودم نمی شنیدم .... نه نه .... این عمو نبود که داشت مامان رو خواستگاری میکرد تازه برای کی ؟؟ ... خودش ... طارق خان قاجار .... پسر کوچیک سوگولی ادشیر خان !!

بابا تو کجایی که ببینی عمو داره تنها عشق زندگیتو خواستگاری میکنه !!

یه نگاهی به مامان انداختم که دیدم خیلی خیلی خوشحاله و داره روی ابر ها سیر میکنه ... مامان په بابا چی بود این وسط ... اگه اونقدرا که همیشه می گفتی طاهر دوست دارم هیچوقت هیچوقت برای یه خواستگاری اونم از برادر شوهرت خوشحال نمیشدی !!

به مهراب نگا کردم .... توی همین چند دقیقه چقدر برام شکسته شده !!!

حالا به بچه ها چی بگیم ؟؟ واااای خدایا خودت کمکم کن تا بتونم تحمل کنم ... پدر .... جدیدم رو .... بابا طارق !!

با صدای ارومی گفتم : من هیچ مشکلی ندارم . امیدوارم خوشبخت بشین مامان و عمو !

یه لبخند تلخ تلخ به هردوشون زدم ... بهتر بود براشون گریه میکردم شاید اونقدر با این لبخند تلخ من ناراحت نمی شدن موقع گریه کردن !!

مهراب هم مثل من ارزوی خوشبختی کرد ... هر دوتامون از جامون پاشدیم ... اون به طرف باغ و من به طرف اتاقم راه افتادم ... سریع رفتم توی اتاقم ... در اتاق رو که بستم پشت در نشستم .... چه جالب اشکم در نمی اومد ...اخه کدوم دختریه که برای ازدواج مادرش گریه بکنه ... من .... من گریه میکنم برای پدرم ... پدری که یه عمر زیر پای زنی نشس که هیچ علاقه ای به اون نداش !

پدری که اگه یه روز هم زن و بچه هاشو نمی دید دیگه خواب و خوراک نداش ... آیا طارق مثل بابای خودمه ؟

romangram.com | @romangram_com