#رز_خونی_پارت_19


در حین قدم زدن اتفاقات این چند روز رو با خودم دوره میکردم ... چه شوق و ذوقی برای دیدن خانواده ام داشتم اما حالا .... بقیر از ماهان هیچکس دیگه ای نیس !!

احساس کردم یکی داره پشتم میاد .... برگشتم و عماد رو دیدم که دستاشو کرده توی جیب شلوارش و داره منو بر و بر نگا میکنه !

سرمو برگردوندم و به راهم ادامه دادم ... یک دفعه عماد دوید سمت من و منو کشید .... منو چسبوند به دیوار و زل زد توی چشام !

عماد : ملیحه باید بفهمی که ...

دیگه هیچی نگفت ولی در عوضش زل زده به لبام ... یا قمر بنی هاشم نکنه بخواد لبامو ببوسه ؟!

نه نه .... خدایا خودت به دادم برس .... درسته دوسش دارم اما نمی خوام وقتی چیزی از احساس اون نسبت به خودم ندوستم کاری بکنه باهام !

عماد گفت : ببین ملیحه حالا که داداشت هم اومده خیلی راحت میتونی به خاطرات رجوع کنی . ملیحه من ... من واقعا به کمکت نیاز دارم !

گفتم : چه کمکی ؟؟

عماد گفت : ببین تو باید بفهمی که کی این کار ها رو کرده ... راستش منم نمی دونم اما فقط این رو میدونم که نفر بعدی تویی !! ملیحه من نمی خوام بهت صدمه ای وارد بشه !!!

دارم گیج میشم ... یعنی چی که نفر بعدی منم ؟؟

عماد رفت و منو با یه عالمه سوال تنها گذاشت .

باید از ماهان بپرسم ... نه ... ماهان هیچی به من نمیگه .

خب چی کار کنم ؟؟

دوباره قدم زنون اومدم سمت عمارت .... توی راه به خیلی از راه ها فکر کردم اما هیچکدومشون بهم کمکی نکرد . وقتی رسیدم به عمارت دیدم که عماد و مش بابا دارن توی سالن باهم تخته بازی میکنن .... رامو کشیدم و رفتم سمت آشپزخونه .... باید یه چیزی بزارم تا اینا بخورن ... احتمالا ماهان هم گشنه اس !

کابینت ها رو دونه به دونه میگشتم اما به غیر اط یه بسته ماکارونی و یه زره گوشت چیز دیگه ای پیدا نکردم .... یخچال رو گشتم ... گوشت ... پیاز .... سیب زمینی .... خیار .... سیب !

به به اینجا خیلی چیزا هست ... سیب زمینی و پیاز رو برداشتم .... ماکارونی رو خیس کردم و گذاشتم تا ابش بره بعدم رفتم نشستم روی زمین و شروع کردم به پوست کندن سیب زمینی ها و پیازا !

کار پوست کندن که تموم شد شروع کرده به خورد کردن سیب زمینی .... بعدشم پیاز ها رو خورد کردم که فقط دوکیلو اَشک ریختم !ا

پیاز ها رو گذاشم توی مایتابه تا سرخ بشن ... سیب زمینی ها رو شستم و گذاشتم تا مثل ماکارونی ها آبش بره ... ماکارونی رو برداشتم و ریختم توی قابلمه پر از آبم .

تقریبا پیاز ها سرخ شده بودن . سیب زمینی ها رو هم گذاشتم تا بپزه .

romangram.com | @romangram_com