#رز_خونی_پارت_18
ماهان گفت :چپادری شدی !!!
گفتم : خب آدم وقتی توی یه شهر غریب باشه و تنها و بی کس .... باید برای محافظت خودش یه تقیری بکنه !!
ماهان آروم گفت : ملیحه مثل مهتاب شدی .
تا کلمه مهتاب رو اورد یه قطره اشک از چشمش چکید ... چرا همه بخاطر مهتاب گریه میکنن ... مگه مهتاب چش شده ؟؟
گفتم : مهتاب چی شده ؟؟
ماهان اولش با تعجب نگام کرد بعدش نگاش رنگ غم گرفت و گفت : مهتاب پیدا شده . اما .... اما ... !
دیگه هیچی نگفت و از جاش پاشد ... بلاخره مهتاب هم پیدا شد اما اون اما ها چی بود ... من هیچ حس خوبی نسبت به اون اما ها ندارم .
ماهان یه پاکت از توی جیبش در اورد ... سیگار !!
یه سیگار برداشت و گذاشت گوشه لبش .... با فندک روشنش کرد و یه پک خیلی طولانی بهش زد ... قیافه اش از بین دود های سیگار خیلی خیلی شکسته به نظر میاد !!
این مسئله داره همینجور گره کور میخوره !!!
باید بازش کنم ... رفتم کنار ماهان وایستادم و به دود هایی که از دخنش بیرون می اومد نگا کردم !
ماهان گفت : ملیحه اونجا بهت سخت گذشت ؟
گفتم : آره . بدون جمع خانواده ام واقعا سخت گذشت !
ماهان با یه کینه گفت : بیا انتقام بگیر !!
با تعجب گفتم : انتقام از کی ؟؟
ماهان : از عمو طارق . اون بود که گذاشت تو سختی بکشی اون بود که ...
دیگه هیچی نگفت و سیگارشو انداخت زمین و با لگد خاموشش کرد ... هر لحظه داره این داستان پیچیده تر میشه .... دیگه باید معما ها رو چه بخوام چه نخوام حل کنم !!
ماهان از پنجره فاصله گرفت و به سمت در سالن راه افتاد ... بهم گفت که میخواد استراحت بکنه منم بهش گفتم فعلا بره تو اتاق من چون اتاق خودش خیلی خیلی نامرتب بود !
همین که ماهان رفت از پله ها بالا منم رفتم توی باغ ... شاید هوای آزاد یه کمکی بهم بکنه !
romangram.com | @romangram_com