#رز_خونی_پارت_13


باورم نمیشه عماد به فکر خسته گی دستای من باشه .... اون عماد مغرور داره کم کم خوب میشه اما من نباید از غرورم کم کنم .

تا زمان رسیدن به ماشین چادرمو بالا گرفته بودم .... برای چی باید به خودم زحمت اینو بدم که دوباره بیام این چادر سنگین و مشکی رنگ رو بشورم ؟ والــــــــــــــــــا !!

عماد در عقب رو برام باز کرد ... اوه عماد خان از این کارا هم بلدن ؟ ... سوار ماشین شدم و عماد هم در رو به آرومی بست .

واااای عماد تو چرا دو تا رو داری ؟؟؟ یه بار خیلی مهربون و شوخ و یه بارم خشن و مغرور !

عماد تو رو خدا این دوتا رو با هم قاطی کن .

چشامو دوختم به شیشه ماشین و زل زدم به بیرون .... بازم یه بیابون که پره از خاک و خاک و خاک !!

نمیدونم اما یه چیزی میگفت " یه چیزی پشت این همه سکوت این بیابونه ! "

من الان نه میدونم عمو چه جوری دهکده رو اداره کرد و نه میدونم خانواده ام کجان ؟

خیلی بده وقتی هیچی ندونی ..... عماد دوباره پیپش رو در اورد .... واااای تو رو خدا عماد نکش اون کوفتی رو نمیدونم چیش بهت لذت میده اخه ؟

عماد گفت : ملیحه باید بفهمی یه سری چیزا رو اما الان خیلی زوده برات . نه من میتونم بهت بگم نه مش بابا نه احد و ناسی دیگه ! فقط اینو باید خودت بفهمی . فقط اینو بدون این سکوت خوب نیست !!

داشت بهم خوش آمد میگفت ... خوش آمد به دنیای راز ها و معما ها !!

از این دنیا حالم بهم میخوره .... از این لحظه به بعد من وارد این دنیا شدم پس باید تا آخرش برم !!

مش بابا دستشو برد و ظبط رو روشن کرد . اَه رادیو !!

همیشه و همیشه حالم از رادیو بهم میخورد ... نمیدونم چرا اما حس خوبی به رادیو نداشتم .

یادش بخیر اون روزی که زدم رادیو تازه و خوشگل ماهان رو شکوندم بخاطر چیزی که نمیدونم . چقدر اون روز از مامان فش و اَه و نفرین شنیدم ... اما دو نفر بودن که پشت من رو توی بی پدری گرفتن .... مهتاب اون شب خودش اومد پیشم خوابید و در گوشم گفت : میدونی که خیلی کار خوبی که کردی که شکوندیش ؟

اصلا ماهان نباید یه رادیو خوشگل داشته باشه تازه یه رادیو که هیچ کس دیگه ای نداره ! ملیحه خیلی از بچه ها ی همسن و سال ماهان هستن که غذا هایی رو که ما میخوریم نمی تونن بخورن . نمی تونن چون هیچ پولی ندارن ! ملیحه قول بده وقتی بزرگ شدی همیشه کمک اون بچه ها بکنی ! قول میدی ؟

گفتم : قول میدم !

مهراب هم پشت من رو گرفت و رو به مامان کرد و گفت : بچه ات خیلی خوب بزرگ شده . میدونی چرا ؟ چون که حتی اونم میدونه داره در حق بعضیا نامردی میشه !

با اون بچگیم متوجه رابطه خراب مهراب و مهتاب با مادر شدم ... هنوزم که هنوزه نمیدونم چرا مهراب و مهتاب اینقدر با مادر بد بودن ... البته از وقتی پدر مردااا !!

romangram.com | @romangram_com