#رویای_واریا_پارت_7

بعد از این گفت گو واریا مشغول تایپ نامه هایی که دیروز به او دیکته شده بود ،شد ولی نمی توانست افکارش را که راجع به مرد فرانسوی بود منحرف کند و روی کارش متمرکز بشود .

پییر دوشالایا !چه اسم قشنگی ،اسمی که نمی شد به آسانی فراموش کرد .آیا او هم به واریا فکر می کرد ؟

-فکر می کنم دوشیزه میلفیلد مشغول رویاهای روزمره خودشان باشند !

با شنیدن ناگهانی این صدا،واریا ناخودآگاه سرش را بالا برد و دوشیزه کرانک شافت را دید که طبق معمول بالای سرش ایستاده بود و به او چشم غره می رفت .

-متاسفم دوشیزه کرانک شافت ،من ،من نداشتم کارهایی که قرار است امروز اننجام بدهم در ذهنم مرور می کردم .

-ولی این اولین مرتبه نیست که من شما را در این حال می بینم و همین طور این جملات را می شنوم دوشیزه میلفیلد .صدای دوشیزه کرانک شافت ناشی از عصبانیت او بود .و البته فکر نمی کنم که آخرین بار هم باشه !در این اداره شما بیش از هر کارمند دیگری وقت تلف می کنید .لطفا بامن بیایید .

واریا با ترس و نگرانی پرسید :با شما بیایم ؟اما به کجا ؟

-جناب ادوارد می خواهند شما را ببیند .

-جناب ادوارد !آخه برای چی ؟واریا از ترس به نفس نفس افتاده بود .


romangram.com | @romangram_com