#رویای_واریا_پارت_60

جون نگاهی به ساعتش کرد و جواب داد:قهوه عالیه ولی ما نباید وقت را از دست بدهیم چون تا نیم ساعت دیگه شما باید کاملا اماده باشید .

-اما هواپیما ساعت دو و نیم پرواز می کنه .

-مگه شما خبر ندارین ؟پرواز از دو ونیم به یک و نیم تقییر کرده وشما ناهار را در هواپیما می خورید .

-بسیار خوب فکر می کنم تو از من بیشتر می دنی .شاید اقای بلیک ول می خواستند با من تماس بگیرند ولی نتونستند .چون تمام امروز صبح را در اداره گذرنامه بودم .

-حتما همین طوره ،انچه من باید انجام بدم کمک به شما در لباس پوشیدنه تا بتونین زودتر اماده بشید.من خودم قبلاً تمام چیزهایی که شما الان بایدبپوشین در جعبه ای گذاشتم .

-پس به این تربیب احتیاجی نیست که چیزی را بسته بندی کنیم .فقط یه چیزای خصوصی و همین طور برای خواب وسایل کمی هست که داخل یکی از چمدونها جا میدهیم .

-خیلی خوب حالا باید کلاهها را جابهجا کینم و در جعبه مخصوص بگذاریم چون مادام رنه خیلی سفارش کرندن که مبادا خراب بشن و همه انها باید مرتب باشند .

-حالا واقعاًمادم رنه این همه دستور دادن و سفارش کردن .در تمام عمرم این همه چیز نداشتم .

-مثل من شاید فقط یک یا دو کلاه داتشه باشم .ارزانترین راه اینه که اصلا از کلاه استفاه نکنم .جون همین طور پر حرفی می کرد کلاها را هم جابه جا می کرد و در جعبه ها ی مخصوص خود می گذاشت .البته قبل از گذاشتن به داخل جعبه ها انها را به طرز ماهرانه ای با دستمال کاغذی مخصوصی می پیچید .بعداز یک یا دو دقیقه ،نگاهی به دورو برش کرد و گفت ت:چه اپارتمان کوچولوی قشنگی داری ؟


romangram.com | @romangram_com