#رویای_واریا_پارت_5
واریا این را گفت و به سرعت از پله ها بالا رفت و خودش را به آسانسور رساند .بعد از چند لحظه داخل دفتر اداره شد و تازه فهمید که باز هم آخرین نفری است که کارش را شروع می کند .با وارد شدن او سایر کارمندان یکصدا گفتند :باز هم دیر کردی .
-می دانم ،می دانم امروز از ان روزهایی بود که همه چیز غلط ا ز آب درامد .
-اوه، نگران نباش .یکی از دخترهای موقرمزاین را گفت :کرانکی پیر اینجا نیست .با شنیدن این خبر نفس واریا تازه شد چون خیلی از دوشیزه کرانک شافت ( فرض کنید ادم 60 سالش باشه بهش بگن دوشیزه وایییییییی.......)می ترسید .این پیر دختر بیش از سی سال در در کمپانی بلیک ول سابقه کار داشت و منشی مدیر کل بود .البته کسی اجازه نداشت از مدت سابقه خدمتی او سر در بیاورد .
دوست مو قرمز واریا گفت :نمی خواهی خودت را کمی مرتب کنی ؟انگار از داخل علفزار بیرون امدی !واریا خنده اش گرفت و گفت :
-اتفاقا این دقیقا همان کاری است که من کردم .
همین طور که این جمله را می گفت از دفتر خارج شد و به طرف رختکن ته راهرو رفت و وقتی عکس خود را که بر روی شیشه پنجره افتاده بود ،دید تازه متوجه شد که چه بر سرش امده .موهای مرتب او به وسیله باد سیخ سیخ شده بود و وقتی چهره اش را در آینه نگاه کرد متوجه شد که فروغ و درخشش چشمانش را در پارک جا گذاشته است .پیش از این او چشم درشت به رنگ بنفش تیره داشت که حالا مثل دو نقطه کوچک به نظر می رسید .مژه های تیره اش که ماهرانه فر زده شده بود حالا دیگر فرم خود را از دست داده بود .همگی اینها دست به دست هم داده بود و او را مثل بچه های کنجکاو که از کشف چیز های جدید اطرافشان تعجب می کنند ،انگار شاخ در اورده بود.در دو طرف دهانش دو چال جالب بود که موقع خندیدن حالت جالبی به او می داد .صورت کوچکش حالتی شوخ و سرزنده داشت و اگر مشکلات و ناملایمات دنیا اجازه می دادند او انسان با طراوت و شادابی به نظر می رسید .موهایش را شانه زد ،لباسش را مرتب کرد ،کمی پودر به بینی اش زد و خلاصه خودش را رو به راه کرد و آماده کار شد.واریا با وقار خاصی به طرف دفترش رفت .میز کار او کنارمیز کار مو قرمزی که دوستش محسوب می شد ،بود .وقتی از جلوی میزش رد می شد ازدوستش پرسید :حالا بهتر شد سارا؟
سارا پاسخ داد :آره خیلی بهتر شد .آخه چی بر سرت آمده بود؟
می دونی چون دیرم شده بود ناچار تمام راه از خانه تا اداره را دویدم .صبح خواب ماندم بعد هم صبحانه مادرم سوخت چون مشغول تعویض ملافه اش بودم .بعد هم کتری برقی از کار افتاد .خلاصه همه چیز امروز صبح وارونه شد و غلط از آب درامد .
سارا با هم دردی گفت :من هم با این نوع روزها آشنایی دارم .
romangram.com | @romangram_com