#رویای_واریا_پارت_26
-برای من فرقی نداره چون تا به حال تجربه ای نداشتم .
-خیلی خوب ،به نظر من یه رستوران کوچک و دنج بهتره .چون من حرفها دارم که باید برات تعریف کنم .خیلی چیزها هست که دوست دارم راجع به تو بدونم .آهان حالا یادم اومد یه رستوران فرانسوی نسبتا خوبی هست که به تازگی در خیالان جرمین باز شده به اسم لوشاگری ساعت هشت منتظرتم .واریا از یک طرف دلش می خواست به این رستوران بره و از طرفی دیگر می ترسید .این بود که با تردید گفت :
-باشه ...انگار که به وسیله جادوی پییر ،غرایض و احساساتش تحریک شده بود .
-به من قول بده اقعا می ایی؟نکنه بازم گمت کنم.
-قول می دم. او مجذوب پییر شده بود .
-کاشکی می دونستی در این چندروز به من چه گذشته ،شاید یه روزی خودت بفهمی .
-نمی تونم بفهمم چرا تا این حد برای شما مهمه .
واریا این جمله را خیلی ساده و بدون عشوه گری بیان کرد فقط قصدش این بود که از حساس پییر سر در بیاورد .ناگهان پییر ایستاد دستهای واریا را در دستش گرفت و گفت :واریا خوب گوش کن .من خیلی به تقدیر و سرنوشت اعتقاد دارم در زندگی من اتفاقات زیادی برایم من پیش اومده که همه انها به واسطه سرنوشت من بوده .اون روز هم توی پارک اون اتفاق افتاد و من زمین خوردم بی درنگ فهمیدم که تقدیر نقشه جدیدی بریم کشیده .نقشه ای که تا آخر عمر نتونم فراموش کنم .تو هیچ می دونی چقدر دوست داشتنی هستی ؟
واریا از خجالت سرخ شده بود و تلاش کرد تا دستهایش را از دستهای پییر خارج کند ولی پییر همچنان دستهای او را محکم گرفته بود.
romangram.com | @romangram_com