#رویای_واریا_پارت_24

وایا جوابی نداد .پییر هم چشم از او بر نمی داشت .

-اگر هم این طوری راضی میشی یک کلمه بگو تا تمام این کارها رو بکنم .

پییر خیلی جدی حرف می زد تا جای که واریا مطمئنی شد که اگر او بخواهد تمام ان کارها را می کند .

-نه نه شاید اشکال از من باشه .خیلی احمقانست ولی باید بگم من تا به حال نه با کسی دوست شدم و نه قرار ملاقاتی گذاشتم .حتی من تا حالا با کسی برای شام بیرون نرفتم.

-امکان نداره .شاید مثل راهبه ها در صومعه یا کلیسا زندگی می کنی؟شاید هم مردان اینگلیسی کورند.

-باور کن راست می گم ،مادر من مدتهاست که مریضه و من ناچار از او نگهداری می کنم .من همیشه شام را در منزل با مادرم هستم .ما حتی در لندن هیچ فامیل و دوست و آشنای نداریم .

خانه شما کجاست ؟واریا با احتیاط پاسخ داد :

-خیلی از اینجا دور نیست ،الان هم من باید برم .

-پس براز تا اداره همراهت باشم .


romangram.com | @romangram_com