#رویای_واریا_پارت_23

واریا به ساعت خود نگاه کرد و دید که تقریبا بیست دقیقه به سه مانده .

-فقط چند دقیقه ،چون ساعت سه قرار ملاقاتی دارم .باید برم.

-کجا؟

-در اداره ای که کار میکنم.خیلی دور نیست در انتهای همین پارک .

-وقتی کارت در اداره تموم شد چی؟کجا می تونم ببینمت ؟امشب شام رو با من می خوری؟

واریا خیلی زود پاسخ داد:نه فکر نمی کنم که بتونم .

-چرا نه ؟این قدر به نظرت زشت هستم ؟

واریا دستپاچه جواب داد:نه منظوردم اینه که من تو رو نمی شناسم غیر از اینه ؟

-خدای من چکار کنم که خودم رو به تو بشناسونم ؟می خوام برم سفارت فرانسه ،پیش سفیر ازش بخوام که با تو تماس بگیره و منوتایید کنه و ضامن من بشه تا بدونی که از چه خانواده بزرگی هستم .شاید او موقع بفهمی که من بچه شارلاتان دزد یا کمونیست نیستم .


romangram.com | @romangram_com