#رویای_واریا_پارت_22

واریا با خنده گفت :گفتم که خیلی مشغول بودم ،کار داشتم .

پییر با دلخوری گفت :ان قدر که حتی به من فکر هم نکردی ،معلومه دارم می بینم !

واریا سوال کرد:اخه چرا باید به شما فکر می کرم ؟ما دو تا غریبه بودیم که اتفاقی به هم برخوردیم .

-واقعا فکر می کنی اتفاقی بوده ؟فکر نمی کنی آن نقطه شروع آشنایی ما باشه ؟که سرنوشت برایمان رقم زده ؟

واریا که انگاره هیبنوتیزم شده باشد با دقت به صدای جذاب و جادویی او گوش می کرد و با زحمت بسیار با صدایی ضعیف گفت :به نظر من این حرفها بیهوده است و نباید این طوری به قضیه نگاه کنیم .

-وای خدای من شما انگلیسی ها چقدر مبادی اداب و قابل احترام هستید .درسته که یک سگ باعث آشنایی ما شد ولی چه فرقی می کنه چطور و کجا اشنا شدیم.فرض کن تو یه پارتی که مهماندار مارو به هم معرفی می کنه مثلا اقای فلان ...دوشیزه فلان ....که همدیگرو نمی شناختیم با هم آشنا می شدیم .حالا هم همان طور به یکدیگر معرفی شدیم .

واریا نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد کفت:وقتی شما این طور از کلمات استفاده می کنید و انها را کنار هم می گذارید ناچار با شما هم عقیده می شم .اما اگه طور دیگه ای به قضیه نگاه کنیم هم به دخترهای جوان هشدار می دن که در پارکها مراقت مردان جوان که قصد دوستی با ادم رو دارن باشند .

-می دونم درسته اما من یک غریبه نیستم .من پییر هستم .من رو به خاطر می اری .کسی که به تو فکر می کرده و دنبالت می گشته و چهار روز تموم وقتشو صرف پیدا کردن تو کرده .اما این مرتبه فکر می کنم که از سالهای پیش مثلا زمان کودکی تو رو می شناسم .(قابل توجه اقایون!!!این پییر استاد مخ زنیه حتما حرفاش رو حفظ کنید در اینده نزدیک به دردتون می خوره )

انها در حین صحبت در کنار ردیف درختان پارک قدم می زدند تا در زیر درختان یه یک نیمکت رسیدند،فلاف هم مشغول جست و خیز و بازی بود .پییر از واریا خواهش کرد که کمی روی نیمکت بنشینند .


romangram.com | @romangram_com