#رویای_واریا_پارت_18
-گرچه این رقم برای رفاه تو میتونه کار ساز باشه ولی در مقابل سودی که عقد این قرارداد برای ما خواهد داشت رقم بسیار ناچیزی است حتی تو می تونی با این پول ،مادرت رو به برای معالجه به سوئیس بفرستی .واریا که داشت نفسش بند می امد گفت :اتفاقا دکترش هم همین نظر رو داره ،ولی این موضوع به واسطه مخارج زیادی که داره اصلا امکان نداره .
ادوارد که در تایید حرفهای واریا ادامه داد :بله اما حالا دیگه این مسئله امکان پزیده و او می تونه به راحتی به سوئیس بره .
واریا که انگارچیزی به یادش امده باشد گفت :ولی من هیچ فکر نمی کنم او به من اجازه رفتن به این سفر را بدهد حتی اگر خودم هم تمایل داشته باشم .
جناب ادوارد گفت :ایا تو باید همه چیز را برایش تعریف کنی ؟
یان بلیک ول عصبانی شد و فریاد زد :واقعا که من همیشه فکر می کدم رشوه دادن کار زشتیه و دور از شان شماست .چرا یان تا این حد سرسختی و لجاجت می کرد ؟در صورتی که در این ماجرا واریا بود که ضربه سختی می خورد .چون بهم خوردن نامزدی برای یک مرد مسئله مهمی نیست در حالی که این دختره که آبرو و حیثیتش صدمه می بیند و برای جواب گویی زیر سوال میره.
از اینها گذسته یک حس انزجاز و نفرتی در نحوه برخود یان با اوبه چشم می خود و مرتب سعی در توهین به واریا می کرد.
از طرف دیگر واریا بدون توجه به اظهارات یان از پیشنهاد جناب ادوارد بسیار خوشحال شد واز اینکه می توانست مادرش را برای معالجه به سوئیس بفرستد در پوست خود نمی گنجید.هر روز با گذشت زمان حال مادرش وخیم و وخیم تر می شد.اصلا چه لزومی داشت که مادرش بفهمد چگونه و از چه طریقی به سوئیس خواهد رفت.مثلا دروغی مثل گرفتن وام قابل توجهی از اداره به عنوان مساعده،می تواند جلوی شک و تردید مادرش را بگیرد.حال او انقدر خراب بود که دسگر قدرت چندانی برای پرسش و مکالمه نداشت .یک هزار پاند!یک شانس بزرگ!او با دیدن صورت مهربان و لبخند جناب ادوارد تمام دلواپسیهاو نگرانی هایش را فراموش کرد و کمی دلگرم شد.
ادوارد یان را هم به حرفهایش اضافه کرد:شاید متوجه این موضوع شده باشی که سالها قبل من عاشق مادرت بودم.ولی او بامن ازدواج نکرد چون قبلا عاشق پدرت شده بود.بی شک پدرت لیاقت و شایستگی بیشتری نسبت به من داشت .بااین وجود من هرگز نتوانستم اورا فراموش کنم،هرگز.
او این جملات را بسیار اهسته وملایم بیان می کرد به طوری که برای پسرش قابل شنیدن نباشد.یان بلیک ول که تا این لحظه خودش را مشغول نوشته های بی هدف و بیهوده نشان می داد ناگهان از شدت عصبانیت قلمبش را چنان پرتاب کرد که باعث ریختن جوهر روی کف اتاق تمیز و براق شد و این حرکت به ناگاه همه جا را کثیف کرد.و تعد چجنان با غیظ به واریانگاه کرد که انگار او مسبب تمام این مسائل و مشکلات است.اوتمام تلاش خود را در جهت تغییر عقیده واریا به کار گرفت و اینجا بود که واریا متوجه شد با چه حریف وحشتناکی مواجه شده است .این بود که بسیار قاطع رو کرد به جناب ادوارد و گفت:
romangram.com | @romangram_com