#رویای_واریا_پارت_17

فقط سعی کن اینو بفهمی که عقد این قرارداد یعنی شریک شدن با بزرگتری و با نفود ترین کارخانه ابریشم فرانسه .هیچ کس دیگر در مقابل مقام و موقعیت فرانسوا دوفلوت نمی تونه مطرح باشه .فقط اونه که مناسبترین فرد برای این پروژه هست .

در این موقع یا هیچ جوابی نداد و ساکت ماند .جناب ادوارد رو کرد به واریا و پرسید :

-حالا آیا تو به خاطر منافع اداره حاضر به همکای هستی ؟آیا به خاطر من و از همه مهم تر مادرت حاضری به این سفر بروی ؟

-به خاطر مادرم ؟

ادوارد مکثی کرد و برای چند ثانیه واریا متوجه دستپاچگی او شد

-من در جریان زندگی سخت و مشکل تو هستم . وقتی به استخدام این شرکت در امدی همان روز تو را شناختم .به طور اتفاقی تو را در راه پله ها دیدم واز شباهت تو به مادرت خیلی زود تو را شناختم .وقتی پیگیری کردم متوجه شدم که پدرت فوت کرده و مادرت هم مریضه این رو هم فهمیدم که مادرت زندگی راحتی نداره .

-متاسفانه مخارج زندگی زیاده و ما نمی تونیم به راحتی ار عهده این بر بیاییم .

-من کاملا موقعیت شما رو درک می کنم و این را هم می دونم که در فامیل شما همه مشغول مشکلات و گرفتاری های خودشون هستند و کسی پیدا نمیشه که بتونه قدرت کمک به شما رو داشته باشه .به همین دلیل پیش خودم فکر کردم اکر موافقت کنی که همراه پسرم به این سفر بروی در عوض من هم مبلغ 1000پوند به صورت بلا عوض به تو خواهم پرداخت .

واریا ناخود اگاه گفت :به این زیادی؟!


romangram.com | @romangram_com