#رویای_واریا_پارت_15
-می بینی عزیزم ،دو کشور که در قاره اروپا قرار دارند ولی از لحاط آداب و رسوم کاملا با یکدیگر متفاوتند .باشناختی که من از فرانسویها پیدا کردم و خوشبختانه اینم بگم که نسبت به گذشته کمی فرق کرده اند ولی به طور کلی آنها معتقدند که فامیل شدن و ازدواج کردن در بین طرفهای قرارداد اعم از تجارتهای مختلف تا حتی در سلسله های اشرافی و دربار تنها عامل اثبات بخشیدن به استحکام قرارداد فی مابین انها می شود.به عقیده انها تنها وصلت است که مسائل و مشکلات دو تا تاجر را از بین می برد . و اگر ازدواجی صورت نگیرد حتما روزی ان فرارداد از بین خواهد رفت .چرا؟چون بدون ریشه و پایه و اساس می باشد .
واریا لکنت زبان و زیر لب نجوا کنان گفت :اما اگر انسانها عاشف یکدیگر نباشند...ادوارد ادامه داد :عشق ار دید ما انگیلیسی ها معمولا رمانی به وجود می ایدکه دو نفر از هر نطر مناسب یکدیگر بوده وعالایق مشتر داشته باشند .رصورتی که فرانسوی ها عقیده داندکه در ازدواج عشق اهمیت جندانی ندارد و شاید بعد از ازدواج خودبه خود پیش بیاید .
واریا بلافاصله گفت:ولی به نظر من این طرز فکر درستی نیست(اره دیگه یه ملت منتظر طرز فکر تو ان تا فرهنگشون رو عوض کنن .....ای تهاجم فرهنگی !!!!!این انگیسی ها از اولم این جوری بودن)
ادوارد در تایید حرفهیا او این طورد ادامه داد:شاید حف با تو باشد و من هم با این عقیده آنه امافق نیستم .ولی به هیچ طریقی نمی توام به دوستم دوفاترا مجاب کنم که پسرم به هیچ وجه حاضربه ازدواج با دختر او نمی باشد .میدونی چرا ؟چون می دونم که او دلگیر خواهد شد.
واریا پرسید:آیا واقعا دلگیر می شود ؟
-نه تنها دلگیر می شود بلکه اصلا نیم توان سر در بیاورد که این حرفها چه معنی دارد.(این همه صغری کبری چید که بگه طرف خره )
اینجا بود که یان به میان حرف پدر آمد و گفت :بنیابراین شما باید او را متقاعد کنید .
جناب ادوارد پاسخ داد:عزیز من یان ،فراموش نکن دوفلوت یک مرد فرانسوی بسیار زیرک وباهوشدر زمینه تجاری است ..آنقدر که روشنفکرترین و پیشرفته ترین ایده ها از او بوده و هست .ولی در موردمسائل خانارکی و در محیط خانواگی شخصیتش فرق می کند و طرز فکرد عجیبی از خود نشونم می ده . به طور کلی نه او می تواند عادات ،رسم و رسوم و طردر فکر مارا درک کند و نه ما می توانیم .منهم نمی توانم به او بفهمانم که تو حاضر به ازدواج با دختر اونمی شوی .جون ای موضوع را حمل بر توهین به خود و خانواده اش می داند و درنتبیچه روی تجارت ما دو نفر تاثیر گذار خواهد بود .یان که فوق العاده عصبانی شده بود با فریاد گفت :واقعا عالیه ،ولی غیر ممکنه !
پدرش با خونسردی جواب داد :وقتی او را در محیط خانواده اش ببینی مسلما خودت خواهی فهمید . و حالا دوشیزه میلفیلد ،چون آشنای قدیمی مادر شما هستم به من اجازه بدهید شما را واریا صدا کنم ،حالا بهتره بریم سر اصل مطلب .
romangram.com | @romangram_com