#رویای_واریا_پارت_147
-اما ان ديشب بود .پيير پوزخندي زد و ادامه دا د:امشب من اصرار مي كنم .من نمي خوام كه تو ان را ببيني بلكه مي خوام تورو نشون ان بدم .اين خونه بيچاره كه در گذشته در ميان اتاقهايش بانوي با قدرتي عدم مي زد ،ديگه مدتهاست كه از ان گذشته و به اين وضع عادت كردمه حالا ديگه در ان پارتي راك اندرول گرفته مي شه .
واريا لبخندي زد و گفت :ايا واقعا در اين قلعه بزرگ مهماني راك اندرول هم گرفتي ؟
-نه واقعا ولي خوب كساني كه به اين خانه امده اند .همه از همان نسل هستند و نمي تونن يك زن به معناي واقعي رو درك كند ..بانويي مثل تو خواستني و قابل پرستش (اب قند بدين !!!من اينطوري غش كردم چه برسه به اين وارياي بدبخت ) دو كلمه خار در حرفهاي پيير باعت دشكه رنگه گونه ها ي ورايا سرخ بشه و قبل از اينكه بتتونه حرفي بزنه و يا اعتراضي بكنه از رفتار خودسرانه پيير كه چگونه با ميلي خودش واري را به طرف خانه اش مي برد ،خيلي ناراحت بود .به سرعت و بعد از عبور از ان مسير طولاني قلعه پيير محكم و استوار و پابرجا ان بالا به چشم مي خورد .
پيييري در حالي كه از ماشين پايين مي امد گفت :احساس من بهم مي گفت كه امشب تو اينجا مي ايي.مي دانم كه بايد روي پله ها گلهاي رز براي زير قدمهات مي زاشتم.(اي خدا!!يك ليوان كم بود يه پارچ اب قند بيارين !!!)
-من نبايد داخل بيام .واريا هنوز داخلي ماشين نشسته بود .پيير جلو امد و در را باز كرد .
-فقط براي چند دقيقه .ان قدر كه هرچي راجع به لارين بخواهي بداني برات تعريف كنم .تو راستي نمي خواهي ببيني كه من كجا زندگي مي كنم و چرا ؟
-چرا چي ؟
-اخه من اين خانه را خيلي دوست دارم .بيش از هيچيزي توي اين دنيا دلم مي خواد تو هم ان را ببيني.
پيير طوري جنتلمنانه دستش را به طرف واريا دراز كرد كه قدرت رد كردن اين درخواست محترمانه از واريا سلب شد .پيير دستش را گرفت و به او كمك كرد تا بتواند از ماشين پياده شود .او خيلي مراقب لباس واريا بود كه روي سنگها و خاكهاي كف حياط كثيف نشود .واريا هم به دنبال او به طرف در بزرگ خانه رفت تا وارد اننجا بشود .هواي داخل سالن تاريك و سرد بود .وقتي پيير چراغها را روشن كرد
romangram.com | @romangram_com