#رویای_واریا_پارت_144

-من از لارين چيز مثبتي نمي دانم بر عكس خيلي چيزهاي مضري از او مي دانم .اما حالا ولش كن بزار از خودمون حرف بزنيم .

واريا پافشاري كرد :نه من م يخوام فقط درباره لارين حرف بزنيم .

واريا پافشاري كرد :نه من مي خوام فقط درباره لارين حرف بزنيم .

-حالا كه اين طور مي خواهي پس بيا تا با هم بريم هم بگرديم و هم من هرچي مي دونم برات بگم واريا كاملا از نقشه پيي اگاه بود .قبل از اين خيلي محكم مي گفت كه نمي تواند بيرون برود ولي حالا قضيه فرق مي كرد او مخالفت چنداني نكرد چون فكر مي كرد با گرفتن اطلاعاات درباره لارين شايد بتواند به يان كمك كند .شايد دست سرنوشت و تقدير اينچنين رقم زده كه او به طور اتفاقي به مسائلي كه خيلي مشتاقش بود ،دسترسي پيدا كند .اگر لارين واقعا تضميم گرفته بود كه يان را به دردسر بيندازد ،اين به نفع يان بود كه او هم اطلاعاتي راجع به لارين داشته باشد بلكه بتواند اسانتر از چنگ او ازاد بشود .

واريا با احتياط پرسيد :اگر با تو بيام ايا واقعا هرچه راجع به لارين مي دوني بهم مي گي ؟حال واقعا راست مي گي و چيزي مي دوني و يا فقط دراي تظاهر مي كني ؟

-نه من اطلا تظاهر نمي كنم .اگه با من بيايي هرچه كه بخاهي بدوني برات مي گم .

-قول مي دي ؟

-من قول مي دم .

-باشه ولي بايد خيلي مواظب باشيم چون ديشب منو ديدن كه از خانه خارج شدم .وقتي پيير اين را شنيد كمي قمگين شد .


romangram.com | @romangram_com