#رویای_واریا_پارت_139

-شاید امشب نه وی فردا شب شما نمی توانید مرا تشخیص بدهید موقعی که مرا به جای این لباس با یک لباس معمولی ببینید .

-من به شما قول می دهم که شما را تحت هر شرایطی بشناسم .اصلا ً شما را نمی شود فراموش کرد .واریا احساس می کرد که عشوه گری کامل شده است و از این حس لذت می برد .وقتی در حین رقص در سر تا سر سالن را می چرخید متوجه رقصیدن یان با جین شد .دلتنگی و بی حوصلگی او از چهره اش کاملا مشهود بود .واریا دلش به حال او سوخت ولی متا سفانه در ان شرایط کاری از دستش بر نمی امد و هیچ کمکی نمی توانست به او بکند .

واريا از فكر اينكه اين يك مهماني و مجلس رقص خصوصي است كه لارين به هيچ عنوان نمي تواند در ان ضاهر شود و شركت داشته باشد ،بسيار خوشحال بود .چون شركت او در اين مجلس همه چيز را بهم مي ريخت .وقتي واريا به ياد اتفاق ان روز عصر و ملاقات در هتل مي افتاد ناخوداگاه دچا ر مريضي و دلپيچه مي شد .او در هتل شوكه شده بود و نمي دانست چكار بايد بكند .وقتي ب ه خانه برگشتند تنها چيزي كه او را كمي ارام و حالش را بهتر كرد حمام بود .در ائينه رنگ و روي پريده خود را نگاه كرد و با خود فكر مي كرد كه چطور يك يك زن مي تواند تا این حد رفتار زشت داشته باشد .با خود می گفت مادرم چمه فکر خواهد کرد ؟ولی در ع ین حاخل می دانس که مارد ارام و مهربایش نه تنها از لارین نفرات خواهد داشت بلکه غصه واریا را هم خواهر خودر که چرا باید خود را در جریان پستی گرفتار کند .یاند مادر او را کمی ارام کرد به حردی که امام دلااپسی هایش را فراموش کرد .او تصمیم گرفت که در صودبت امکان فردا برای مادرش تلگرافی به سوئیس بفرستد در ان توضیح دهد که به علت دخواست جناب ادوارد مجبود به رفتی مامورت اداری و سفر به لیون شده است .مشغول اماده کردن متن تلگرام بود و احساس شرمندگی می کرد چون نمی توانست حقایق را برای مادرش فاش کند .واریا به خودش قول داد "یک روز همه چیز را برایش توضیح خواهم داد ."در حال حاضر تنها چیز با اهمییت بهبودی حال مادرش بود .که در لوزان برای مداوای او هزینه شد ه نتیجه اش بازگشت مادر صحیح و سالم با تندرستی کامل درست مثل زمان بچگی ها ی واریا بوود .امشب هم قبل از رفتن به مهمانی شام یک نامه دیگر بریش نوشت و در ان خواهش کرد که هرچه زودتر بهبود یابد و بداند که واریا چقدر دوستش دارد بازگشت دیر هنگام یان و واریا که در ساعت 7:15بود به اضافه نوشتن این نامه باعث شد که او دیر اماده بشود .ولی با تلاش بسار توانست خود را عجولانه راس ساعت 8حلضر و اماده کند و از پله ها پایین بیاید میهمانی شام قدری کسل کننده بود چون اقلب اقایان با اقای دوفلوت دوست بودند و تمام حرفها درباره تجارت بود .ولی مجلس رقص چیز دیگری بود .وارایا هیجان زده به خانم دوفلوت گفت :این میهمانی واقعا عالی بود !واقعا عالی !خانم دوفلوت در جواب گفت :این باعث خوشحالی که شما لذت بردین چون نگارن بودیم که کسی که از لندن با ان مجالس با شکوه و مجلل اینجا امده مبادا در مهمانی ها و مراسم ما بهش خوش نگذرد و برایش در سطح بسیار پایین باشد .واریا خندید و با خود گفت "انها چه فکری خواهند کرد اگر بفهمند که من تا به حال به مجلس رقص نرفتم "جین با حسرت گفت :

-قشنگترین لباس امشب در سالن متعلق به شما بود .

اقای دوفلوت با غرور افزود :در حقیقت به گفته همه شما زیبایی مجلس امشب بودید و این باعث افتخار منه کمه شما مهمان من هستید ما باید درباره محبوبیت شما با جناب ادوارد حرف بزنیم .واریا وقتی دید یان ساکت است وچیزی نمی گوید گفت :حتما ایشان خوشحال خواهند شد تو اینطور فکر نمی کنی یان ؟

یان بلافاصله جواب داد:بله بله البته من هم خیلی خوشحام از اینکه همسر اینده ام ...تا این حد محبوب همه است .واریا به خود گفت : "او می خواهد با این حرفها برای خود اعتبار درست کند "انگیزه های زیادی مثل شادمانی ،امیدواری و خوشدلی همه و همه یک لذت درونی به واریا داده بود .واریا مجددا به همه شب به خیر گفت وچون می دانست مثل دیشب همه انتظار دارند که یان او را ببوسد اینبود که جلوی یان ایستاد و صورتش را جلو برد و اجازه داد او گونه اش را ببوسد .بعد از ان در حالیکه سعی می کرد نقش خود را خیلی طبیعی اجرا کند با این وجود ،حس کرد تما م خون بدنش وارد صوتش شد .داغ شده بود و حس می کرد فلج شده پس از ان به سرعت دور شد .او دامنش را گرفت و از پله ها بالا رفت وقتی که به اتاقش رسید همه چیز تمام شد .بدنش می لرزید تپش قلب پیدا کرده بود و درون سینه اش غوغایی برپا بود ،ولی با ورودش به اتاق خواب دوباره ارامش خود را به دست اورد .او از چینن حسی نسبت به یان تعجب می کرد جلوی در اتاقش خانم دوفلوت و جین را دید و به هردو انها شب بخیر گفت .با ورودش به اتاق خواب چراغ را روشن کرد و در را پشت سرش بست .مقابل ائینه ایستاد به خودخیره شد و گفت :"تو موفق شدی !تو واقعا موقفق شدی!شاید دیگر چنین موقعیتی نداشته باشی که تو را دوراه این شکسی ببینم "روی پاشنه پا چرخی زد ،خودش را از پهلو در ائینه نگاه کرد و غرق در حالت زیبای زنانه خود شد .

-شب به خیر سیندرلا چند روز دیگه باز برمی گردی به همان زندگی محقرانه است و کسی باور نخواهد کر که تو یه روزی این شکلی بودی و چقد راز تو تعریف و تمجید می شده او سعی کرد که به یاد داشته باشد که امشب کحا بوده و چه چیزها دیده و شنیده ،چقدر رقصیده و چرخیده و حال افقط خاطره ای ایز ان صورتهای خندان و خوشرو ببا چشمان تیره رنگ مشتاق وپر از تحسین انها مثل فیلم از جلو نظرش عبور می کرد و صدای انها را می شنید که می گفتند :

-شما یک شاهکار هستید !....قابل پرستش !...دلپزیر !انسان را شیفته می کنید !...در مقابل شما مقاومت نمی شود کرد و غیره !

او حتی در خواب همچین الغابی را نسبت به خودش نمی توانست مجسم کندن .با تواضعی زنانه از جایش بلند شد و از این خیال پردازی خندهاش گرفت.


romangram.com | @romangram_com