#رویای_واریا_پارت_138

او هیچ چیز نمی شنید و برای چندین دقیقه در عالم بهشتی سیر می کرد .بهشتی رنگارنگ که تا به حال در زندگیش ان را ندیده بود .در اواسط نمایش مد لباس یه خاطر سرگرمی میهمانان قسمتی را به لباسهای مخصوص نمایش خیمه شب بازی و بخش دیگری هم لباسهای مخصوص کاباره ها اختصاص داده شده بود کمه برای واریا بسیار تازگی داشت .

اقای دوفلوت برایش توضیح داد که نمایش خیمه شب بازی در لیون بسیار معروف است .

واریا قبلا هیچ اشنایی از ان نداشت بسیار تحت تاثیر قرار گرفته بود .وقتی این بخش تمام شد ،رقص شروع شد .واریا در عین ناباوری متوجه شد که خودش هم قشنگ می رقصد و چیزی حدود دوازده مرد جوان به انتظار رقص با او صف بسته بودند .یان زمانی تصمیم گرفت با او برقصد کیه دیگر دیر شده بود .چون واریا قبلا به شش نفر دیگر قول رقص داده بود .و فرصتی برای یان نمانده بود .

واریا خودش هم تعجب کرده بود از اینکه می دید به این سرعت توانسته خودش را با ان محیط غریبه تطبیق دهد .او بدون دست پاچگی همراه طرف مقابلش دور تا دور سالن رقص را می چرخید و می رقصید .با رقص قشنگش همه نگاها و توجه ها را به خود جلب کرده بود .همه به او خیره شده بودند و با انگشت او را نشان می دادند .همه از این دختر جوان انگلیسی که مهمان خوانواده دوفلوت بود با یکدیگر گفت و گو می کردند واریا تصور می کرد که انها به لباس قشنگ او توجه دارند نه به رقص او .

جین ناباورانه و با شوق بسیار گفت :عجب لباس شب قشنگی هیچ وقت نمی تونم حتی تصور داشتن چنین چیزی برای خودم را داشته باشم .واریا خودش هم با او هم عقیده بود .وقتی می خواست ان را بپوشد با دقت فراوان از روی لیستی که خانم رنه برایش گذاشته بود و روی ان نوشته بود یک لباس شب ،برای موقعیت مهم مثل یک مهمانی بزرگ رقص .وقتی ان را پوشید حتی خود واریا نتتوانست خودش را بشناسد ان یک لباس با شکوه و خارق العاده بود که با پوشیدن ان احساس رضایت خاصی به او دست داده بود .در ان مجلس رقص تحت الشعاع قرار گرفته بود حتی لباسهای رنگارنگ مانکن ها هم به پای زیبایی لباس واریا نمی رسید .واریا به هرکسی که معرفی می شد یک جمله راجع به لباسش میشنید .ان قدر جذاب شده بود که باعث حسادت همه خانم ها شده بود .

بی شک مارتین مایلز با طراحی این لباس اعتبار خاصی برای خودش درست کرده بود .لباس از جنس ساتن اعلا به رنگ سفید بود که مشخص بود در لیون پارچه ان تولید شده است .تاج بسیار قشنگی که از غنچه گلهای رز ساخته شده بود بر روی مو هایش هماهنگی زیبایی با لباس داشت .دامن بلند لباس که روی زمین کشیده می شد توجه همه را جلب کرده بود .

واریا هنگام رقص با یک مرد فرانسوی که از ظاهر او تعریف و تمجید می کرد گفت :

-امشب من سیندرلا هستم .

-اما نباید نیمه شب غیب بشوید .


romangram.com | @romangram_com