#رویای_واریا_پارت_136
-عاشقش هستی ؟
یان که انگار منفجر شده باشد .فریاد زد :عاشق او !معلومه که نه !(بابا شوخول بود به دل نگیر زهرمون اب شد )
-پس من نمی فهمم چرا او باید این طور فکر بکنه ؟چرا این قدر با او بودی و بهش نزدیک شدی ؟
-چونکه یک احمق هستم(غصه نخور این یک صفت ژنتیکیه که همه اقایون دارنش !!!!)چونکه مثل بقیه چیزها به من عادت کرده .به علاوه یه عالم چیزای دیگه ...او لعنتی !چرا باید با این حرفها تو رو خسته کنم ؟متاسفم که تو هم تو زحمت افتادی .
یان چنان احساساتی حرف می زد که برای واریا خیلی تازگی داشت .ان مرد خشک و جدی که سارا همیشه لقبهای مختلفی بهش می ده و براش می سازه حالا چنان نرم و اروم نشسته که برای واریا غیر قابل باوره .یان مثل کسی بود که رنج می کشه یک ادم به تمام معنی غمگین .واریا سکوت را شکست و گفت :من متا سفم ،ای کاش می تونستم کمکت کنم .
یان با او خیره شد وگفت :ایا واقعا اینو می گی .
-بله البته تو در بد گرفتاری و مخمصه ای افتادی .من نمی دونم چرا اما این واقعیته مگه نه ؟
من توی چاهی افتادم که در باره ان با هیچ کس نمی تونم حرف بزنم .
واریا با حس همدردی گفت :من می فهمم ،کاشکی می شد کاری کرد بعضی وقتا با دیگران حرف زدن ادمو سبک می کنه .
romangram.com | @romangram_com