#رویای_واریا_پارت_135
در این موقع کیفش را روی شانه اش انداخته و به طرف واریا امد و گفت :
-حالا نوبت توست ،بهتره که دست از سرش برداری و ولش کنی وگرنه این صورت نازو قشنگت چنان تغییر می کنه که حتی خودت نتتنی خودت بشناسی .مطمئن باش من حرفی که بزنم انجام می دم .سپس روی پاشنه پا چرخید و از انها دور شد .واریا خیره به او نگاه می کرد و کاملا حیران شده بود .یان که بیش از حد عصبانی شده بود و بین ابرویش خط عصتی عمیقی افتاده بود دست کم یاز او نداشت انها بدون هییییییییچ حرف و حرکتی به او نگاه می کردند تا اینکه لو به میز پذیرش رسید .یان انگار از خواب بیدار شده باشد خودش را به زحمت جمع و جور کرد پنج اسکناس صد فرانکی از جیبش بیرون اورد وروی میز گذاشت .او از جایش بلند شد و فقط دو کلمه گفت :پاشو بریم !
واریا هم به دنبال او راه افتاد .یان خیلی تند راه می رفت و او هرچه تلاش می کرد به یان نمی رسید .بالاخره یان از هتل خارج شد ویکراست به طرف اتومبیلش رفت .یان در اتومبیل را برای واریا باز کرد و بعد خودش نشست و موتور را روشنکرد و حرکت کرد .در این لحظه بهترین کار رانندگی بود چون به وسیله ان م یتوانست ذهن اشفته اش را قدری ارام کند .او مسیر خارج از شهر را انتخاب کرد .چیزی حدود پنج مایل در سکوت گذشت تا اینکه انها به جاده خوش اب هوا با درختان سرسبز رسیدند .یان ماشین را در کنار رودخانه سوان در زیر سایه درختان نگه داشت و ان را خاموش کرد .او به منظره مقابل خود خیره شده بود و حرفی نمی زد .پس از مدت کوتاهی واریا به ارامی گتف :
-حالا می خواهی چکار کنی ؟
یان با پریشانی گفت :نمی دونم !
-واقعا ًاو هرچه که گفت انجام می ده و بر علیه تو اقدام می کنه ؟
-شاید سعی خودشو بکنه ولی موفق نمی شه .من هرگز به او قول ازدواح ندادم و او هیچ وقت نمی تونه چنین چیزی را ثابت کنه .ولی می تونه زندگی را برای من سخت کنه که این خیلی پستی می خواد .واریا با خودش فکر می کرد لارین باید ادم پستی باشه ولی چیزی نگفت و با کمی مکث برای دلداری او گفت :
-شاید بعد از کمی استراحت او بهتر بتونه فکر کنه و تغییر عقیده بده این طور فکر نمی کنی؟یان که خنده اش گرفته بود گفت :لارین از ان دسته از افراده که کارهایشان با دلیل نیست .
-در این صورت شاید بهتر باشه که واقعیت جریان را براش تعریف کنی .همان طور که خودت گفتی کم کم قرار داد امضاء می شه و قضیه تمام می شه .براش تعریف کن و از او بخواه که قسم بخوره که جریان را مخفی نگه داره و باکسی حرفی نزنه .بهش بگو وقتی این قضایا تموم بشه دوباره پیش او برمی گردی .یان حرفی نزد و پس از چند ثانیه پرسید :
romangram.com | @romangram_com