#رویای_واریا_پارت_134
-من چنین کاری نکردم.روزنامه ها برای فروش بیشتر روزنامه شان مبادرت به نوشتن یک داستان ساختگی درباره ازدواج پنهانی من و واریا کرده اند .انها هیچ سعی نکردن که از ما و یا پدرم درباره صحت و سقم ان و یا برای پی بردن به حقیقت اطلاع دقیقی بگیرند .
-ولی این حقیقت داره مگه نه ؟در غیر این صورت شما دو نفر اینجا با هم چیکار دارین ؟در ضمن نمی خواد دروغی به من بگی که او را با دوستان تاجرت اشنا کردی تا با هم قاطی شوند چون موضوع وابستگی انها به هم از نظر من چرند و پرنده (بابا ایول عجب شیر زنیه این لارین ).
-نه بحث وابستگی و این حرفها نیست ،من تصدیق می کنم به هر صورت تفاهمی در بین بوده .جیغ لارین بلند شد :جرا ت کن و برام همه چیزو تعریف کن .شاجاعانه به من بگو که چگونه با یک زن دیگر تفاهم پیدا کردی و با من نداشتی !می فهمی ؟من هرگز اجازه نمی دم !تو ممکنه بتوتنی با زنهای دیگر چنین رفتاری داشته باشی نه با من !نه با لارین !
-مسئله این حرفها نیست .یان دیگه مستاصل شده بود .
لارین فریاد کشید :پس مسئله چیه ؟حالا خوب به من نگاه کن .اگر فکر کردی می تونی بدون گفتن یک کلمه از دست من به راحتی خلاص بشی کور خوندی و دراشتباهی .انی عروسکی که هنوز دهنش بوی شیر می ده چی می تونه به تو بده که من نمی تونم ؟
یان جدی شد و گفت :بهتره پای دوشیزه میلفیلد رو به این قضیه نکشی .
-هرچی می خواد بشه به جهنم .چه بخواهی چه نخواهی پای او در این ماجرا هست یا نیست ؟پس بهتره او هم چشم و گوشش به حقایق زندگی باز باشه .ایا او می دونه که داره با کی ازدواج میکنه ؟من که مطمئن نیستم .ایا خبر داره که پدرت تا چه حد روی تو نفوذ داره ؟و اینکه تو مثل یکبره گوش به فرمان او هستی ؟اینکه تو از خودت هیچی نداری ؟تو حتی اختیار خودت را هم نداری ؟همه اینها را براش گفتی ؟شاید چون پدرت او را تایید کرده دیگه لزومی ندیدی که به غیر از اطاعت محض از دستورات پدرت کار دیگه ای بکنی .
یان که عصبانی شده بود گفت :لارین به تو اجازه نمی دم که این طوری حرف بزنی ؟
-مثلا چه جوری می خوای دهن منو ببندی ؟تو قدرتی نداری .حالا خوب گوش کن چی می گم اگر خیلی سریع این ازدواج مسخره را به هم نزنی قولم را می شکنم و اقدامات لازم را اجرا میکنم.ان وقت خواهیم دید که تو و پدر دیکتاتورت از اقدامات من خوشتون می اد یا نه ؟فکر نمی کنم که کارهای من و اقداماتی که خوهیم کرد اگر تتوی روزنامه ها چاش بشه ،باری موقعیت و اسم تو چیز خوبی باشه .لارین که فقط تهدید می کرد عاقبت بلند شد و مثل چتر بالای سر انها لیستاد و به طرز مخصوصی گفت :من اینجا در این هتل هستم .اگر خواستی حرفهای مرا بشنوی می توانی بیایی تا با هم حرف بزنیم بوقلمون .
romangram.com | @romangram_com