#رویای_واریا_پارت_128
-خوب این کمی بامزه است !
-خوشحالم که او این طور فکر می کنی چون من شخصلا ًامیدوارم دیگه چشمم به لباس ابریشمی نیفته .من اگه روزی ازدواج کنم به همسرم اجازه نمی دم که ابریشم بپوشه (خوب بهش بگو اونم یه لگد می زنه زیر شکمت تا یاد بگیری به زن جماعت دستور ندی!!!)و به او خواهم گفت به غیر از پوشیدن کتان هر جنس پارچه دیگر قدغن ! یان که از حرفهایی که قبلا ًبه واریا گفته بود احساس پشیمانی می کرد و از اینکه باعث ازردگی او شده بود ناخوداگاه و بی اختیار می خواست از دل او در بیاورد مرتب با او حرف می زد .
واریا گفت :من هم می خواستم راجع به این قضیه حرف می بزنم .هیچ می دونی که ازدواج دروغی ما به طور رسمی و عمومی قراره اعلام بشه ؟
-من شک داشتم .یان با اندوه وغصه گفت :حتما مخصوصا ًپدرم به روزنامه انگلیسی اطللاع داده بود .
واریا گفت :نمی دانم انهاچه خواهند گفت و عکس العملشان چیه ؟
-امیدوارم چیزی پیش نیاد .این ماجرا واقعا خبر خوشی نیست .شاید روزنامه نگارها هم توقع دارند که ما این خبر را نکار کنیم .ولی اگر همه روزنامه ها این خبر را تأیید کنن.بازیچه خوبی به دست خواننده های شایعه ساز روزنامه می افتد.
-یادت می یاد که پدرت خیلی پافشاری می کرد که این موضوع باید سری باشه و هیچ کس بویی نبره .
-هنوز این را نفهمیدی که پدرم برای اینکه به هدفش برسه هر چیزی ممکنه بگه . وقتی او برای انجام کاری مصمم باشه تمام نقشه های مختلف را جهت منظور و مقصودش طرح ریزی می کنه .او برای متقاعد کردن تو برای اینکه به خواسته اش عمل کنی همه چیز را جذاب تصویر می کند .
واریا پرسید :یعنی می خوای بگی که او حتی دروغی با ادم مشورت می کنه ؟
romangram.com | @romangram_com