#رویای_واریا_پارت_127
-حقیقتش فکر کردم خوب نیست چون ما به عنوان میهمانان افتخاری انها بودیم .
واریا دعا می کرد :امید وارم که دیگه از این جور میهمانی و مراسم نداشته باشیم .
-اوه چیزی حدود دوازده تای دیگه مانده .
واریا چشمانش را بست و افتاب عصر را روی پوستش حس کرد .وقتی چشمانش را باز کرد متوجه شد که یان بر خلاف جهت خانه دوفلوت رانندگی می کند .سوال کرد :ما کجا می رویم ؟
-داریم می ریم جایی نوشیدنی بخوریم .فکر کنم الان به ان نیاز داشته باشی .
-الان یک فنجان چای خیلی عالیه .این عادت عصرانه ساعت پنچ ما چقدر خوبه .
-می دونی در فرانسه این عادت رسم نیست .هیچ می دونی بعد از این مهمانی ناهار برای امشب هم یک میهمانی شام بزرگتر از ان در پیش داریم .
-نه حقیقت نداره !
-بدبختانه باید بگم چرا .امشب ما به دعوت شهردار شهر لیون به یک میهمانی شام می رویم که بعد از ان هم مراسم رقص توسط بانوانی است که همه لباسهای ابریشمی با طرح ها و رنگ های گوناگون پوشیده اند .
romangram.com | @romangram_com