#رویای_واریا_پارت_126
ان کنسرت بسیار تشریفاتی که توسط پیانیست و ویلونیست و خواننده موفق و معروف اپرا و عده دیگری که سازهای مختلف موسیقی کلاسیک را می نواختند برای واریا بسیار کسل کننده بود به طوری که از خستگی پشتش درد می کرد .البته یکی دیگر از عوامل خستگی او خوردن زیاد غذا در میهمانی ناهار انجام داده بود .لحظه به لحظه هوای سالن گرمتر و بدتر می شد به طوری که اغلب بانوان حاضر در کنسرت بوسیله کارت مخصوص اعلام برنامه خودشان را باد می زدند.
اقایان هم همه عرق کرده بودند و کلافه شده بودند .هر دفعه صدای تشویق و کف زدنهای مردم حاضر در سالن کنسرت کمتر و کمتر می شد .
ساعت حدود شش بود که ارکستر اهنگ پایانی مارسی را زد و به این صورت میهمانان ازاد شدند تا خود را به هوای تازه برسانند .واریا از این موضوع خیلی خوشحال شد
اقای دوفلوت گفت:اتومبیل ها منتظر ما هستند .
-واریا با من می اید .واریا با خوشحالی به طرف یان که این جمله را گفته بود رفت و هر دو مثل بچه هایی که از مدرسه فرار می کنند به طرف ماشین دویدند .
یان در ماشین گفت :خدارا شکر تمام شد !
واریا هم در تایید حرفهای او اضافه کرد :من فکر می کردم تمامی نداره ٍ!
یان ادامه داد:من خدا خدا می کردم تو ضعف یا غش کنی و من مجبور بشوم که به این بهانه با تو بیرون بیایم .
-من به ان فکر نکرده بودم این کاش به من پیشنهاد می کردی .
romangram.com | @romangram_com