#رویای_واریا_پارت_124

در حیاط زیر نور مطبوع خودشید سه اتومبیل منتظر انها بود .دوتای انها لیموزین بودند و یکی از انها یک اتومبیل اسپرت بود اقای دوفلوت به همسرش کمک کرد که داخل لیموزین بنشیند بعد به یان گفت :

همان اتومبیلی که خواسته بودی سفارش دادم .ولی نمی دونم چرا دلت می خواد که با ان به مهمانی بیایی .اگر موافقی می تونی ان را بگذاری و بیای با هم برویم .

یان به سرعت انتخابشو کرد :اما من ان را ترجیح می دهم. اقای دوفلوت به پسرش گفت که با یان همراه باشد .واریا هم سوار لیموزین شد و کنار خانم دوفلوت مهماندار خود نشست .خانم دوفلوت از روی کنجکاوی پرسید :

-تو باید قبلا ًبه ما درباره این عاشق و دوستار ناشناخته ات می گفتی .نمی دونستیم که تو در لیون کسی را می شناسی .

-او فقط ...یک دوسته .

مادام دوفلوت سوال کرد :او انگلیسی است یا فرانسوی ؟

واریا که باید به جوابهای که به مادام دوفلوت می داد خیلی دقت می کرد تا مبادا او پی به حقیقت ماجرا ببرد سریع پاسخ داد:اوه انگلیسی !فکر کنم امروز داره برمی گرده انگلیس.

مادام دوفلوت ناباورانه به حرفهای واریا گوش می کرد .خوشبحتانه فاصله بین خانه و هتلی که به صرف ناهار دعوت شده بودند ،کم بود و فرصتی برای ادامه بحث باقی نمانده بود .

سالن بزرگ هتل به طرز قشنگی با پرچم و گل تزئین شده بود .سایرین مشغول خوردن و نوشیدن بودند که خانواده دوفلوت با میهمانانش از راه رسیدند .


romangram.com | @romangram_com