#رویای_واریا_پارت_123

-واریا خودش به شما خواهد گفت که این گلها از طرف چه کسی فرستاده شده .

ورایا فهمید که یک ماجرا و درگیری تازه شروع شده است .همان گونه که مادام دوفلوت اشاره کرد ،شاید بهتر باشد که او هم وانمود کند این گلها از طرف یان است .کارت در دستش داغ شده بود .و خودش حیران مانده بود که حالا باید چکار کند ؟

آقای دوفلوت حدس زد شاید یکی از بازرگانان ابریشم این سبد گل را برای مادموازل فرستاده باشد .همه به نوعی کنجکاو شده بودند تا بفهمند این سبد گل از طرف چه کسی فرستاده شده است .واریا با تلاش بسیار نیروی خود را جمع کرد با لبخند گفت :این از طرف شخص مهمی نیست فقط یه دوست قدیمی این را فرستاده .

مادام دوفلوت در حالی که انگشتش را به طرف یان تکان می داد گفت :پس این یک هدیه عروسی نمی تونه باشه !بسیار خوب ،من هنوز هم فکر می کنم که این هدیه فوق العاده از طرف شما باشه اقای بلیک ول !یان نگاهی توام با احساسی خوشایند به واریا کرد و گفت :شاید من باید این کار را می کردم .

مادام دوفلوت با طنز گفت:معلومه که شما باید این کار را می کردید ،همیشه همین طوره چیزی که تو یادت بره دیگری به یاد داره .

پیشخدمت وارد اتاق شد و گفت که اتومبیل اماده است .واریا پشتش را به گلها کرد و برگشت که به سمت اتومبیل برود .احساس خوبی داشت و این اولین بار بود که یک مرد برایش گل می فرستاد .او به یان هیچ نگاهی نکرد و در حالی که کارت پییر را در کیفش می گذاشت به دنبال مادام دوفلوت به طرف در می رفت .یان که در کنار واریا حرکت می کرد با صدای ملابم گفت :او بالاخره کار خودش را کرد مگه نه ؟

واریا تازه متوجه حضور یان شد و سوال کرد :منظورت چیه؟

-او مسابقه را نسبتاًگران شروع کرده است ،در این صورت من به عنوان تلافی باید تمام گلهای یک مغازه را برایت بفرستم .واریا که از این حرف ماتش برده بود یک دفعه زد زیر خنده و با صدایی بلند خندید .این به نظرش خیلی مضحک بود که به خاطر او یان و پییر با هم مسابقه بگذارند .واریا می خندید و نمی توانست خودش را کنترل کند .ان قدر خندید که عاقبت اقای دوفلوت که از پشت سر انها می امد نزدیک شد و گفت :

-خوبه ،خوبه !شما جوان ها خوب خوش می گذرانید ،این درست همان چیزیه که ما از شما توقع داریم و امیدوارم که در طول اقامت شما در لیون ساعات خوشی را داشته باشید .


romangram.com | @romangram_com