#رویای_واریا_پارت_119

-در حال حاضر تو هیچ نوع زنندگی خصوصی نمی تونی داشته باشی ،چون تو اینجا برای کار اومدی .حرکت امشب تو شاید تموم برنامه ها رو به هم بریزه .

واریا با عصبانیت انگشتان دستش را پیچاند و گفت :اینو می دونم .تقصیر من بود که بیرون رفتم و از این موضوع متأسفم .دیگه چنین کاری نخواهم کرد .با این حرف واریا عصبانیت یان کمتر نشد و ارام نگرفت .

-چطور می تونم به تو اعتماد کنم ؟

واریا با غرور خاصی گفت :حرف من قول منه ،من گفتم که دیگه هیچ شبی بیرون نخواهم رفت .به هیچ وجه مگر اینکه تو را در جریان بگذارم .

با این حرف واریا ،یان اسوده شد و ارامش پیدا کرد به طوری که در چهره اش کاملا ًاین امر معلوم بود .با وجود اینکه ارام شده بود .ولی در کلامش عصبانیت وجود داشت .

-خدا می داند که من هرگز نمی خواستم به این سفر بیام .چون من اصلا ًدوست ندارم نقش بازی کنم .ختی بر علیه ان جنگیدم .دارم از اول ماجرا می گم یادت می اید که چی می گم .حالا ما دیگه قاطی شدیم پس باید خیلی مواظب رفتارمان باشیم .نباید بذاریم که خانواده دوفلوت به ما شک پیدا کنند و یا تصور کنند کهما به انها حقه زدیم .انها نباید بفهمند که همسر اینده من اخلاق و عادتهای خاصی داره .

صدای یان خیلی خشمگین بود واریا هم هرچه خون در بدن داشت انگار به پیشانی اش امده بود خیلی ارام گفت :من که گفتم متأسفتم .یان در طول اتاق قدم می زد و گفت :

-باید بگم من انتظار چنین کاری را از تو نداشتم .فکر می کردم تو فرق داری .نمی دونستم که تو هم از ان تیپ دخترهایی کهمسائل عشقی خودشن را در گوشه و کنار پنهان می کنند و از اینکه کسی بفهمه خجالت می کشند .

-من مسائل عشقی خودم را در گوشه و کنار پنهان نمی کنم .واریا دیگه جوش اورده بود .وقتی داشت این حرفها رو می زد مطمئن نبود که داره حقیقت رو می گه .


romangram.com | @romangram_com