#رویای_واریا_پارت_116

-الان دیگه خیلی دیره و من باید هرچه زودتر به خانه بروم .

واریا همان طور که حرف می زد کلید خانه را از روی داشبورد برداشت و در دستش گرفت و خواست در را باز کند .پییر از جایش بلند شد و در ماشین را برای واریا باز کرد .او با انگشتانش دست واریا را محکم و به او در پیاده شدن کمک کرد تا واریا بتتواند به پیاده رو برود .در همین حین گفت :

-من فردا به تو تلفن می کنم تا بفهمم برنامه ات چیه .من باید تو را ببینم می توانی اینو بفهمی؟

-ممکنه کار تو برام مشکل ساز بشه

برام اصلا ًمهم نیست حتی اگر غیر ممکن باشد .اگه بتونی در طول روز می ام سراغت در غیر اون صورت فردا شب حتما ً.

-نمی دونم چی بگم شاید نتونم بیام .

-من دوباره ان مستخدم رو خواهم دید .او احتیاج به رشوه بیشتری داره حتی اگر همه پول خانه را به عنوان رشوه بدهم نمی گذارم از دستم فرار کنی گرچه خودت خیلی تمایل داری .

در زیر نور مهتاب واریا نگاه دقیقتری به او کرد و تازه متوجه شد عجب مرد خوش تیپی است .نزدیک بود دوباره از خود بی خود بشود که یک مرتبه به خود امد و اهسته گفت :

-من نمی توانم ...می خوام ...فرار کنم .وقبل از اینکه پییر جوابی بدهد او دور شده بود و با عجله خیابان را پشت سر گذاشت و خود را به دری رساند که کلیدش را همراه داشت .کسی اون اطراف نبود .


romangram.com | @romangram_com