#رویای_واریا_پارت_114

-برای اینکه مضحک و خنده دار هستند .عشق چیزیه که ناگهان توی زندگی ادم می اد .با وجود داره تو ان را حس می کنی و یا وجود نداره و تو چیزی حس نمی کنی .در این مطلب که با هم موافق هستیم و هم عقیده حالا بریم سر خودمون ،پییر لحظه ای ساکت شد و با این سؤال ادامه داد:ایا تو کمی منو دوست داری واریا ؟

واریا پاسخ داد:من ...اینطور فکر می کنم .

-اوه عزیزم از تو متشکرم ،این یعنی بیچاره و در هم شکستن یک مرد عاشق و گرسنه .

در این موقع دست واریا را به طرف لبش برد و پشت ان را بوسید .دانه دانه انگشتهای او را بوسید و بعد ان را برگرداند و کف دست او را هم بوسید (بابا یکی نیست دستای منو ببوسه که پینه بست از بس تایپ کردم )گرمای بوسه او سراسر بدن واریا را پوشاند .احساس خوشایندی به او دست داد که از ان ترسید .پس از ان بوسه و ترسی که بر وجود واریا افتاد او دستش را کشید و گفت :

-بیا برگردیم من اشتباه کردم که امدم اشتباه بیش از ان این است که دیرتر برگردم .

پییر زیر چشمی نگاهی به او کرد و متوجه شد که بیش از این حرف زدن بی فایده است .پس بدون یک کلمه اتومبیل را روشن کرد و حرکت کردند .وقتی در جلوی پله های خانه او دور می زدند واریا باغچه و مجسمه ها و گلهای رنگارنگ با ان درختهای سر به فکل کشیده ا را تماشا می کرد .از در انهی ان عمارت بزرگ هم خارج شدند و وارد ان خیابون دراز که در اطرافش درختان لیمو بود ،شدند .تمام راه تنها سکوت بود سرعت .وقتی به خیابان مقابل منزل دوفلوت رسیدند پییر سؤال کرد :

-ایا امشب به من فکر می کنی؟یادت باشه که من علی رغم میل خودم وبه خاطر احترام به حواسته تو از خودم و خواسته ام گذشتم .می خواستم تو را نگه دارم تا هیچ وقت برنگردی .

-متشکرم منو رساندی .

-این اون چیزی نیست که من از تو خواستم .من از تو خواستم به من فکر کنی .فقط سعی کن بفهمی که امشب چقدر رنج کشیدم .خودم هم امشب نمی خوابم در عوض راه می رم و به تو فکر می کنم تو رو می خوام و به خاطرت می سوزم می تونی بفهمی؟


romangram.com | @romangram_com