#رویای_واریا_پارت_113
-چه قولی ؟-یک روزی بالاخره تو را رام می کنم .بهت حالی می کنم که عشق چیه .بهت یاد می دم همانقدر که من تورو دوست دارم تو هم منو دوست داشته باشی .ان روز خواهی فهمید که در زندگی هیچ چیز مثل عشق مهم نیست .الان تو مثل دختر مدرسه ای ها در رویاهای خودت سیر می کنی .
لحن صدای پییر حالتی از لرزش پیدا کرده بود و این باعث شد که واریا خودش را جمع و جور کند .او گفت :
-من باید به خانه برگردم .
-خانه ؟می خواهی با هواپیمای خودم پرواز کنیم ؟می دونی چقدر هیجان داره وقتی موقع شب توی اسمون و در میان ستاره ها باشی ؟من دلم می خواد تو رو با خودم او بالا ببرم و دنیایی که پایین پای ما قرار داره بهت نشون بدم .شاید انجا بفمی که تنها کسانی که مشکل دارند فقط من و تو هستیم .بقیه از این حرفها جدا هستند و از زندگیشون لذت می برن .
-اتفاقا من هم دوست دارم روزی با توپرواز کنم .
-تو فقط دوست داری که اتش عشق منو خاموش کنی و همیشه در اینده سیر می کنی .در حالی که ما در حال هستیم و باید در حال زندگی کنیم .واریا ،واریا چقدر سرسختی ؟
-من واقعا سرسخت نیستم ،این تو هستی که ...خیلی تند ،که ...خیلی بی پروایی .
پییر از این حرف خنده اش گرفت و گفت :می دونی چیه تو به مردهای انگلیس عادت کردی که خیلی خونسرد و ارام هستیند و حرفی نمی زنند مگر اینکه تا ده بشمارند .یعنی تو واقعا اینجوری دوست داری ؟
این بار واریا خنده اش کرفت و گفت :خیلی مضحک اونها رو توصیف می کنی .
romangram.com | @romangram_com