#روباه_سفید_پارت_9

باب:اون منتظره

بعد جلو تر از من راه افتاد

رفتیم تو یه اتاق دیگه همه جاش سفید بود من تو دوثانیه از این همه سفیدی زده شدم دوتا مامور از رو به رو داشتن میومدن یکیشون یه چیزی مثل بند قلاده دستش بود یه چیزی پشت سرش بود بند قلاده رو کشید یه بچه افتاد جلو نمیتونستم ببینمش یه سویی شرت مشکی که کلاهشم سرش بود باشلوار مشکی به دستاشم دست بند زده بودن میخورد8ساله باشه پوست دستاش زیادی سفید بود رنگ من وناخوناش به نظر میرسید از بدر تولد کوتاه نشده بااین حال ناخونای تمیزی داشت

_این؟

باب:اره ببینم ماشین اوردی؟

_اره

باب:بهتره همینجا ولش کنی بهت یه ماشین میدیم فقط اونو به این مقصد برسون

ویه کاغذ جلوم گرفت ازش گرفتم ونگاهش کردم

_شوخی میکنی نه...تا این شهر7ساعت با ماشین راهه

باب:مجبوریم

_پس پول رو حالا میگیرم

باب:نصفشو

_بیشترشو

romangram.com | @romangram_com