#روباه_سفید_پارت_38
واز اتاق زدم بیرون داشتم از جلوی اتاق رومئو رد میشدم دیدم دم در ایستاده منو که دید یه قدم رفت داخل...هه...ترسو...یه پوزخند بهش زدم ورفتم توی اتاق خودم...لب پنجره ایستاده بودم وبه ماه نگاه میکردم یاد حرف استادم افتاد(وقتی شب دنیا تو خوابه همه چیز ممکن میشه...)اون همیشه عقاید ونظریه های جالبی راجب مرگ وزندگی داشت اون همیشه میگفت:زندگی دست ماست...مرگم دست ماست...)ساعت از دوازده گذشته بود لباس راحتی پوشیدم یه تاپ سفید با شلوارک زیر باسنم به رنگ ابی اسمونی
رفتم سمت تخت خواب چشمام کم کم داشت بسته میشد که احساس کردم صدای ناله میاد سریع نشستم رو تخت ودقیق تر گوش دادم بازم صدارو شنیدم از اتاق رفتم بیرون وسریع رفتم تو اتاق رومئو در باز کردم پایین تخت افتاده بود وبه خودش میپیچید سریع رفتم پیشش
_هی هی حالت خوبه؟بازم درد داری؟
سرش رو به علامت مثبت تکون داد یه دستمو انداختم زیر پاش یه دستموگذاشتم پشت گردنش بلندش کردم رفتم سمت حموم اتاقش در با پام باز کردم گذاشمتش تو وان که شروع کرد به جیغ زدن وچنگ انداختن هنوز ابم باز نکرده بودم
_اروم باش رومئو اروم باش...
ناخوناشو تو دستم فرو میکرد وچنگ میزد دستم زخم شد
_هی اروم باش ببین من اینجام قول دادم تنهات نذارم پس اروم باش
حرفام روش اثری نداشت مدام چنگ میزد وجیغ از صداش باعث شد نانا والکس ومکس بریزن تو اتاق 3تاشون پریدن تو حموم
_الکس اون استخون درد داره نمیزاره بزارمش تو آب
الکس امد ودست و پای رومئو رو گرفت
الکس:نانا آب گرم رو باز کن زیاد گرم نباشه ها
نانا هول کرده بود پرید وشیر را رو باز کرد رومئو یه لحضه هم از جیغ زدن دست بر نمیداشت
romangram.com | @romangram_com