#روباه_سفید_پارت_31

_خب؟

امد جلویقم رو گرفت وبلندم کرد ومحکم کوبید تو گوشم سرم برگشت

نانا:من این همه بدبختی نکشیدم که پیدات کنم که تو بهم بگی خب...اینهمه سرگردون نشدم که جنابالی رو ببینم که بهم بگی خب

سرم رو برگردوندم طرفش وبا یه پوزخند گفتم:خب؟

بازم زد تو گوشم نمیدونم چه مرگم شده بود که نمیتونستم متوقفش کنم مگه اون کی بود از اون گنده تراشو کشتم این که یه دختر بیشتر نبود

نانا:ژولیت تو خواهر منی ...من باید پیدات میکردم...من باید مراقبت باشم ...

حرفاشو اروم میزد وبا یه لحن مهربون

دستاشو از یقم جدا کردم

_نه...تو خواهر من نیستی

با تعجب نگام کرد

_نانا مادر من یه خیانتکار بود که باشیطان همخوابه شده بود ومن بچه اون شیطانم...نه بچه پدر تو

بهم حمله کرد یقم رو گرفت وچسبوندم به دیوار از صدا های ما مایک والکس ورومئو وچند تا خدمتکار ریختن تو مایک والکس خواستم بیان جلو که دستو به نشونه وایسادن بهشون نشون دادم

نانا:ژولیت چطور میتونی؟زندگی باتو چیکار کرده؟تو باخودت چیکار کردی لعنتی!!!!!!!!!!!!!!!؟

romangram.com | @romangram_com