#روباه_سفید_پارت_30
بادست هلش دادم تو ودرو بستم خواستم برگردم که نانا رو دیدم
_اوه...هنوز نرفتی
نانا:باید باهات حرف بزنم
کلماتشو عصبی ادا میکرد
_بیا تو اتاق کارم
وخودم جلوتر راه افتادم
....
رو صندلی پشت میزم نشستم
_میشنوم
نانا:ژولیت منم خواهرت اینو یادت میاد نه؟تو به یاد داری نه منو خواهرتو تنها کسی که تو خونواده براش مهم بودی من بودم
romangram.com | @romangram_com