#روباه_سفید_پارت_23

بعدم سرش رو انداخت پایین صدای زنگ در امد بلند شدم رفتم سمت در ودرو رو باز کردم

_الکس

الکس:دیشب نگرانت شدم واسه همین با هلکوپتر شخصیت صبح راه افتادم

بدون توجه من امد تو اتاق ورفت سمت روباهه چشماش از تعجب 4تا شده بود

_بعدا توضیح میدم بهتره الان بریم خونه

الکس:اره خواهرت دیوونم کرده

_اوه نانا

الکس:بیرون منتظرم

_خیل خب

اون رفت بیرون من رفتم سمت اون روباه...نمیشد همش بهش بگم روباه واسه همین یه دفعه از دهنم در رفت

_خیل خب رومئو بلند شو باید بریم

تعجب کرده بود بی توجه به تعجبش راه افتادم رفتم بیرون ایستادم...دودقیقه طول داد تا امد بیرون نگاش کردم احساس کردم لباس براش کوچیک شده

_بریم

romangram.com | @romangram_com