رمان روباه سفید

#روباه_سفید_پارت_11

الکس:ببینم تو خواهر داری؟

_چی؟

الکس:یه دختره امده اینجا ومیگه میخواد تو رو ببینه میگه من خواهرشم

_اسم؟

الکس:اسم عجیبی داره نمیدونم ماما...ناما...

_نانا؟

الکس:اره خودشه...پس میشناسیش خواهرته نه؟هرچند شباهت ندارین

_اه این از کجا پیدام کرده؟

الکس:چیکارش کنم؟

_فعلا بهش یه اتاق بدین نزارین بیرونم بره فردا برمیگردم

الکس:حله رییس

وقطع کردم از توی اینه عقب رو نگاه کردم از جاش میلیمترم تکون نخورده بود وسرش هنوزم پایین بود...به من چه من برام مهم اینه که کارم رو انجام بدم دستم رو به سمت ضبت ماشین بردم و روشنش کردم هوا تقریبا گرگ ومیش بود افتاب داشت غروب میکرد از اینه بغل متوجه چند تا ماشین مشکی شدم که غیر عادی بودن از یه نوع وبه فاصله مناسب میومدن

_اه همینو کم داشتم

romangram.com | @romangram_com