رمان رخصت

#رخصت_پارت_36


حرفی نمونده واسمون

انشا که نیست

درد ودله

حرف های ساده مشکله

به نام اون خدایی که

واسه همه دنیا نفسه کاشکی که فردانرسه

شبای هیچ بنده خدا

نباشه مثل شب ما

به اسمون نگاه کنه

تا صبح دعا دعا کنه

که کاشکی شب سحر نشع

هیچکسی دربه در نشه

صابخونمون فردا نیاد

صدای داد وبیداد اقام تو گوشام پیچید وپیچید وبغضمو تبدار کرد

باصدای لرزون ادامه داد

اگرکه نصف شب بابام

بساطشو جمع بکنه

یه ذره از عربده هاش سرهممون کم بکنه

باسیلی توگوشم نزنه

وقتی کع دلخوشیش کمه

مامان جانم اگه بازم زیاد برام دعا کنه

شاید اگر بیشتر ازاین خداخداکنه

طوقی خوب وباصفا

شاه همه پرنده ها

قسم به عزت خدا

میبرمت امام رضا

سرمو رو زانوهام گذاشتم

وبرای بی کسی هام غصه خوردم برای خودم که مرد نبودم اما رسم مردونگی سرم میشد

برای خودم که عزیز ترین کسام دارن گند میزنن تو زندگیم


romangram.com | @romangram_com