#رخصت_پارت_34


_هیچی موفق باشی

میلاد از دراومد بیرون و چپ چپ نگاه رضا کرد راه افتادیم بسمت سرکوچه که اروم گفت

_چی میگفت این؟

_هیچی بابا چرت وپرت

_اگه چیزی گفته بگو تا….

_لازم نکرده تو کلای خودتو صفت بچسب باد نبره

_کجا میریم الان؟

_بریم مغازه اون یارو گوشی بخریم دیگه

_خدایی؟

_اوهوم

_وااای ممنونم ماهوری

_ماهوری وتب مالت غزمیت صددفعه نگفتم نگو ماهوری انگا داری میگی انگوری

_مچکرم سرکار الیه ماهور خانوم جان

_مخلص

رفتیمو بعد کلی چرخیدن یه دونه ماسماسک واسه میلاد خریدیم میلاد داش کوچیکترم بود

که ۱۷ سالش بود ومعماری میخوند و به طوری رفیق شیش ابجیش

بعد گوشی کلی اینور اونور رفتیم ناهارم بردمش پیتزافروشی

میخواستم حس کنیم ببینیم پولداری چه ریختیه

اینکه حواست به پولای کیفت نباشه

حواست به قرض وقول نباشه وحواست به سکه های ته کیفت نباشه که بزاری واسه خط واحد هعی بیخیال که حالمون خراب میشه

برگشتیم خونه ومیلاد عین آنگولایی ها ورداشت فوری گوشیو نشون اقام داد

منم فوری پیچیدم تو پشت بوم که حساب کتاب نکنه

خو باورش سخت بود که یکی این همه پول بده

در لونه رو بازکردم وجوجوهام ریختن تو حصار توری من نباشم این بد بختا هیچکیو ندارن عین خودم

_ماهور

_عه اقاجون یه اِهمی چیزی بگو گرخیدم

_این گوشی از کجا اومده

_از جزایر قناری از گوشی فروشی خریدمش دیگه

_نمک دون پولشو میگم از کجااومده


romangram.com | @romangram_com