#رخصت_پارت_30
یه روزازسرپل تجریش تاونک
بگی نگی همچی نم نمک
گاهی سوار قاطرک وگاهی به پشت اون خرک ومیون دوتا شهرفرنگوو
_ماهور
اه اه اینقد بدم میاد یکی یوهو فاز موسیقیمو خراب کنه پشتم به شخص صداکننده بود وداشتم میگفتم ماهور ومرگ ماهور ویاتاقان ماهور ویامان
بادیدن یه خانم چادربه سر اسلامی کرده لالمونی گرفتم وبالکنت گفتم ب بب…له ؟
_ماهورخانوم شمایی؟
_کوچیکتون بله ماهور هستم
_بزرگی دخترم من همسر حاج مصطفی هستم
_خیلی خوشحالم که میبینمتون
_منم همینطور بااجازت دخترم
_اختیار دارین
یه چند قدم رفت وبرگشت ونگام کرد حاجی باهات صحبت کرد؟
_بله حاج خانم صحبت کرد
دستش و بالا کرد ورفت منم زیر لب گفتم رخصت
_بچه ها نطق مطرب گریم کور شد بیاین بریم یه چایی بزنیم
_______________
کلاس بعدی هم گذشت ومن ازشلوغ کاری هام دست بر نداشتم نمیدونم این ماهور شیطون وحرف نشنو ماهوره یااون ماهور توسری خور خونه
ای بر پدرت رضا همین دوزار ارزشی هم واسه اقام داشتم شد کشک
مهناز:ماهور
_هوم؟
_یه پنج دقیقه وایسا خودم میرسونمت
_لازم نکرده چفت که نیستم خودم میرم
_راجب دیشب میخوام باهات حرف بزنم
سوییچشو توهواپرت کرد ومنم گرفتمش وسمت ماشین رفتم نشستم تو ماشینو تا میتونستم فضولی کردم یه ربع بعد مهناز برگشت وسوار ماشین شد
_معطل که نشدی
غضبناک نگاش کردمو اونم ساکت شد وضبطشو روشن کرد
ازاین اهنگای فوفول مامانی که معلوم نیست ور ور چی پشت هم میگه
صد بار چپ راست
romangram.com | @romangram_com