#رخصت_پارت_26


_به من زنگ زد گفت بیا کارت دارم منم رفتم و گفت ماهور تومغازه خوابونده توگوش مشتری و به منم گفته گور بابای خودتو کارت

کفری شدم وعصبانی ازاون عصبانیت هایی که حسابی سگ میشم و بابامم نمیشناسم

_دِ اخه من نوکرتم به نظرت راسته تو که منو میشناسی چرا ؟من مگه جذام دارم بیخودی پاچه مردمو بگیرم؟

_اروم دختر من که چیزی نگفتم

لبمو از عصبانیت گاز گرفتم

نگامو به روبه رودوختم وحاجی ادامه داد

_حرف من اصلا این نبود

ناخوداگاه بغض توگلوم دویید چرا هیچکی پام نیست همرام نیست اما وقت محاکمه همه پایه ی دارن

به قول بهروز نظام روزگاره

ای گندت بزنن روزگار

حاجی:یه مسعله ای رو میخواستم بگم

_شماامر بفرما

_من …..من ….حکم بازنشسته گیم اومده

_نگو …نگو حاجی ازاین شوخیا نکن

نگو لاکردار طاقتشو ندارم

_برای خودمم سخته

خیلی سخت

قراربود تااخر ترم باشم اما یه دفعه حکمم اومدوچاره ای جز اطاعتش ندارم

اااااای بابا دِ اخه بد بیاری هم اینقد ؟گندشانسی هم اینقد؟از صبح زوده دارم رِ به رِ بد میارم شانس ما که خوب وبد سرش نمیشه یه کله بدِ ای گور پدرت زندگی باین همه مکافاتت

_ماهور؟

از تفکراتم بیرون اومدم وگفتم _بله حاجی؟

_ناراحت شدی؟

_نه ناراحت چرا تو رودم عقد بندونه شکمم حنابندون

شمام سوال میپرسی ادم دلش میخواد کلشو بکوبه به ستون

لبخند تلخی زد وگفت حرف اصلیم اینم نبود

_پ چی جون مادرت من یکی دیگه حال خبر بد ندارم یوهو دیدی با چوب بستنی خودمو دار زدما

_نه این یکی دیگه خوبه

_بگو حاجی که هرچه از دوست رسد نیکوست چشمم کوردندم نرم باس توئون بدم

_دورازجونت دختر


romangram.com | @romangram_com