رمان رخصت

#رخصت_پارت_18


_سگ خور بیا بریم یه چیزبگیرم بخوری

_قشنگ مشخصه پیله ای ها خوبزاربرم خونمون

دستمو کشید وبدون حرف راه افتاد سمت ماشینِ که اونروز سوارش شده بود

وگفت سوارشو

پوزخندی زدمو گفتم

_شینیم باوو من ؟بیام سوارماشین توبشم؟

_ای بابا حالا سوارشی میمیری مگه؟

_آره میمیرم من سوار این نمیشم

بازم دستمو کشید وبردسمت فلافلی که اون طرف خیابون وتقریبا ازمادوربود

به خودم که اومدم دوتا فلافلو زده بودم تو گوشش گشنم بود اینم که از بهارش پیدابود سال سیریشیه

وفعلا ول کن نیست

_مهندس اگه ول میکنی دستو پاشم حساب کنم

_حساب کردم!

_خیلی بیخود کردی

_ای بابا

_ای باباو…. حالا چارتا بهت میگما ول کن خودم حساب میکنم

_میفهمی میگم حساب کردم

_نه نمیخوامم بفهمم ولم کنا

_اینجا مال خودمه

_مال خودت یابابات باشه تو کت من این حرفا نمیره چه قد شد؟

_نمیگیرم؟

_پووووووف

_همینه که هست

_من نخام نون ونمک تو رو بخورم باس کیو ببینم

_بابامو

_کجابرم ببینمش تو کلا دست از سرم برداری

_بهشت زهرا

زیرلب گفتم توروح عمت

_تاکی میخوای مارو گروگان بگیری؟


romangram.com | @romangram_com