رمان رخصت

#رخصت_پارت_19

_تاوقتی که درست شی

_من درست درستم مشکلی هم ندارم تفهیم شد؟

ازجابلندشد ومام پشت سرش بلند شدیم

حقشه بزنم صافکاری کنم نیم رخشو ها

از مغازه بیرون رفتیم و دستم ول شد بی توجه رفت

باتعجب نگاش کردم اینم ادمه خلق کردی خدا؟بعد به من میگن تعادل نداری

_داش…..مشتی……اقا….

_.…

_اقایX……اقای نقطه چین

برگشت طرفمو غم زده نگام کرد عخی این کی این ریختی فازلش برداشت

دستمو گرفتم جلوش _خوش ندارم رقیب این ریختی ولم کنه که انگار قاقم

_رقیب…..

_نفس عمیقی کشید ودستمو روهواگذاشت وبه راه خودش ادامه داد

_دِ هَه چته عمو؟

_خوب نیستم

دنبالش رفتم

_چته داوش؟چراخوب نیستی ؟

_به تومربوطه؟

_تاوقتی که نون ونمکتو نخورده بودم نه ولی الان اره الان مربوطه

_بابا جمع کن این بساط لوتی گریتو

_جمعش کنم که سفره نامردی بساط کنم رفیقامم دورش؟

حرف نزد ورفت باصدا داد زدم _چه مرگته لالی چراجواب نمیدی ؟؟؟؟

انگار نه انگار که ادمم

انگار نه انگار که باهاش حرف میزنم

_میدونی چیه؟ از اون روز تو مغازه معلوم بودرفتارت چه تریپیه !ازپسرای سوسول ونانازی مثل تو همین توقعو میشه داشت که مامان جونتون روزی ده هزارررر ندل زیر لفظی بهتون بده که تازه بشینین از شکست عشقی لیلی مجنونتون بگین

ازحرکت ایستاد برگشت طرفم دستش مشت شد و چشماش پرازاشک

_اره …..همین درسته که میگی….بچه سوسول هایی مثل من یه مامان دارن که هرثانیه نازشون رومیکشه

ولی من…..

امشب شب اخریه که مامانم میتونه نازمو بکشه

رنگم پرید وزیرلب گفتم _یعنی چی

romangram.com | @romangram_com