#رخصت_پارت_15
به سمت همون محل کار قدیمی رفتمو از دکه یه چندتا نیازمندی گرفتمو روی
نیمکت پارک تمرگیدم
یه چند تاییشون به نظرم خوب اومد ولی یادور بودن یا حقوق درست درمون نداشتن
کلافه بودم ظهرشده بود وهنوز به نتیجه نرسیده بودم
دیگه کم کم داشتم به غلط کردن می افتادم اگه دیروز اتیششو تند نکرده بودم خبرمرگم الان سرکاربودم اخه کی به یه دانشجوی پاره وقت که اومدن نیومدنش حساب کتاب نداره کارمیده
اه تف تو روح هرچی بچه سوسوله پسره ی داغون اومدگند زد توزندگیمون ورفت
ناراحت بودم
ناراحت ترشدم
از رونیمکت پاشدمو رفتم تا اخرین امیدمو هم امتحان کنم
وارد مغازه شدم یه کفش فروشی طرفای مغازه حمید
_سلام
دختره ادامسشو تودهنش چرخوند و با ناز واداوگفت _سلام فرمایش؟
دندونامو ازحرص روی هم فشار دادم
اگه کارم گیرنبود همچین میزدمش باکارتکم نشه جمعش کرد
به قول اقاجونم همیشه میگه
(آنڪہ شیران راڪند روبہ مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج )
_واس خاطرآگهیتون اومدم
_استخدام کردیم
_یعنی چی؟
_یعنی استخدام کردیم ونیازی نداریم
تاحالا اینجوری سرخورده نشده بودم
دستم از عصابیت مشت شد
زیرلب گفتم
_باش ممنون
دوباره ادامسشو چرخوند وبایه لحنی که انگا تو ادم نیستی گفت خواهش
از درمغازه بیرون زدم ودر شیشه ای رو محکم کوبیدم حقش بود دختره ی نچسب گندِدماغ انگااز نوادگان لویی شانزدهمه این قدِکلاس میاد شیطونه میگه یه بخوابونم تودهنش از ادامس جوویدن بیزاربشه
ووووااای بسه ماهور زوری که نیست کار نمیدن بهت دیگه
بازاین وجدانِ عین پارازیت اومد سلامی عرضید ورفت
هععععععی نگامو به آسمون دوختمو گفتم خدایا فعلا دوراین تازه به دورون رسیده هاس
romangram.com | @romangram_com