#رخصت_پارت_10
بلخره دست وصورتمو ول کردم وباحوله خشکشون کردم
➖اقام کجاس؟
مامانم باتاسف به اتاق اشاره کرد
ازدست اقام هم ناراحت بودم هم دلم براش میسوخت ناراحت بودم چون اگه روپا بود هنوز اون بقالی ته کوچمونم سرپا بود ومن مجبورنبودم باهربی وجودی هم کلام بشم
دلمم براش میسوخت واسه خاطراینکه زمین خورد….اقای من سری توی سرَاداشت
حعیف …..
ازکنارمامانم ردشدموگفتم ➖رخصت
صدای پژمرده اقام ازتواتاق میومد
➖قدیم ترا به مرد خونه میگفتن رخصت ها
همونطور که پله هارو به سمت پشت بوم بالا میرفتم بی اختیارگفتم
➖اون مال قدیما بود اقاجون الان زمونه عوض شده منم دیگه مردی نمیبینم که بخام رخصت ازش بگیرم
ای خاک توگیج گاه مخم این دیگه چه زِری بود که زدم
➖➖➖➖➖➖
قفل در لونه کفترامو که توحصار طوری که براشون درست کرده بودم بازکردم وعشقام ریختن بیرون
ضبطمو پلی کردم وطوقی رو تودستم گرفتم وروی چارپایه نشستم
آه پرازحسرتی کشیدم وهمونطورکه طوقی رو تو دستام نازمیکردم همراه اهنگ زمزمه کردم
غروب پاییزه
دلم غم انگیزه
چشم فلک نم کم
اشکامو میریزه
ای اسمون من هم
دلم پره درده
مثل تو غمگینه
اززندگی سرده
جوونیام حروم شده
دلم بی همزبون شده
عشق وامید وزندگیم
نصیب اینو اون شده
پاییزبرام
romangram.com | @romangram_com