#رخ_دیوانه_پارت_63
از کلاس دارم میام
تو کجایی توی باغمون تبریز نمیدونی چقدر قشنگ باش
سعادت خوش بگذره فعلا بای
سعادت از سیزده سالگی میشناسم اشنایی ما خیلی مسخره بوداین اقا عاشق من شده بود البته اوایل سن من نمیدونست منم سنم الکی گفت بودم الان سه چهار سال از سیزده سالگی میشناسمش هر سال کنکور تجربی میده و من بهش میخندم اجبار خانوادش که حتما پزشکی بره
اون طور که از خانوادش گفت از لحاظ روحی خیلی تحت فشار توی خانواده و مادرش بجای حمایت خیلی ادییتش میکنه
مثلا سری قبلا کل کتاب هاش بخاطر این که سعادت با برادر کوچک ترش که عزیز مادرش دعوا کرده بود ریخت بود توی حیاط توی بارون یا این که بهش میگن عرضه نداری
نمیدونم چه اصراری این بدبخت بره تجربی اگر الان رفت بود یک رشته مهندسی الان مهندس شده بود
انگار چند نوع بیماری قلبی خونی و... که خیلی درگیرش
اما من سعادت فقط یک دوست میدونم بس چون خیلی دست و پا چلفتی هر حرفی هرکسی بزنه سریع قبول میکنه
مهم نیست اون زندگی خودش داره به من چه
چی میشد اگر الان میرفتم کلیسا دلم ارامش میخواد اصولا از کلیسا های عمومی خوشم نمیاد مثل کلیسا وانک اما خوب چون دیگه مادرم مسیحی نیست و من هم مسلمانم نمیتونم کلیسا های خصوصی برم
البته گاهی کلیسا مریم میرم جو انجا جوری نیست که همه مردم باشن و بیشتر مراسم ها در کلیسا مریم انجام میشه
یک موردی که خودم خیلی دوست دارم مسیحی ها هم شمع نذر میکنن مثل ما یا سنگ مقدس دارن که از منطقه جلفا به ایران اوردن و اب داخل ان سنگ هم مقدس میدونن
romangram.com | @romangram_com