#رخ_دیوانه_پارت_47
هان چی صورت خودت دیدی نه ندیدی ورگنه با تعجب نگاهم نمیکردی.
ریموت داد بهم میدونم کلا این اخلاق مغرور و لجبازی که من و کسرا داشتیم سورن نداره گاهی چرت و پرت میگه که حرفش خریدار نداره
اوه حالا من باید از اینجا تا توحید برم از اتوبان میرم
خدا لعنتت کنه سورن با دردسرات.
ببین ریحان من...
هیچی نگو هیچی تا خودم یک بلایی سرت نیاوردم پسر کودن. بالاخره رسیدیم خداشکر ساختمان نگهبان نداره وگرنه خدا به داد باید میرسید
سوار اسانسور میشیم کلید طبقه سه میزنم با کلید در خانه باز میکنم
میریم تو روی اولین کاناپه دراز میکشه جعبه کمک های اولی میارم خداشکر به اصرار کسرا دوره حلال اهمر رفتم وگرنه الان باید حول میکردم که چیکار باید بکنم
وقتی همه جاهاش پانسمان میکنم بلند میشم هم زمان به اژانس زنگ میزنم الو سلام یک ماشین میخواستم بله یادداشت کنید خیابان نظر شرقی کوچه کانون ...
میرم مانتوم بپوشم
کجا میری ریحان
مراسم عقد دوستم که به لطف تو همه چیز بهم ریختی .
من متاسفم ریحان نمیخواستم...
romangram.com | @romangram_com