#رخ_دیوانه_پارت_39
لپم میکشه میگه :کوچولو
دستم روی لپم میذار میگم به من نگو کوچولو بیابریم دفتر دار منتطر داخل میریم
دفتر دار به خاطر اشنایی قبلی با ما به احتراممون بلند میشه وبا مهرزاد دست میده وبابت فوت کسرا تسلیت میگه
گفتم :دیر شد اقای مرادی .
عجولی دختر جان بعد به مهرزاد میگه با این که میدونم خانم نکونام اشتباهی نمیکنن اما بهتر شما این اوراق مطالعه کنید وبرگه ها دست مهرزاد میده
مهرزاد شروع به خواندن میکنه وهر لحظه چشماش از عصبانیت قرمز تر و من خونسرد
پیش بینی کرده بودم رفتار های این برادر بزرگتر برگه ها روی میز میذاره
اقای مرادی میشه چند دقیقه به من وقت بدین
انگار مرادی فهمید باید از اتاق خارج بشه
تا مرادی رفت صدای داد مهرزاد بلند شد این چه کاری ریحان مگه ما محتاج سرمایه کسرا هستیم چرا میخوای کسرا تو اون دنیا ناراحت کنی چرا خونه وماشین همه چی میخوای به نام من بکنی نمیفهممت ریحان این هایی که به نامت حقت
ببین مهرزاد این اموال حق من نیست مال شما من فقط داخل شرکت سهم داشتم وبس همین نه بیشتر نه کمتر ،تو بجای جوش زدن برگه ها امضا کن دیرم شده قرار دارم
میبینم کلافه میشه از خیره سری من اما حرف من یکی بود باید اموال به نام خانواده کسرا میشد
به مهرزاد میگم خود دانی واز دفتر خارج میشم
romangram.com | @romangram_com