#رخ_دیوانه_پارت_11

چند صفحه بعدتاریخ پانزدهم فروردین هزار سی صد و نود امروز تولد عشقم امروز بالاخره به مامان مهیا از عشقم گفتم

بهم گفت میدونست ریحان دوست دارم اما اول این که الان ریحان کوچیک دوم این که اگر حرفی بزنی حرمت هایی بین تو ریحان و خانواده اقا سهیل شکست میشه صبر داشت باش عزیز دلم

تاریخ نه خرداد هزار سی صد ونود امروز پدر بزرگش فوت کرده بابا حسین برای منم بابابزرگ بود محبتش برای همه نوه هاش بود ریحان خیلی حالش بده تب داره نباید بهش استرس وارد میشد نگرانشم کبوتر کوچولو من خیلی کلافه و منزوی میشه.

و من یاد زمانی افتادم که پدر بزرگ فوت کرده بود شصت روز پیش ان زمان کسرا بود ان روز امتحان داشتم پدر بزرگ چند سالی بود سکته کرده بود و نصف بدنش از کار افتاده بود و به سختی حرف میزد

ان روز برعکس همه روز ها خانه ساکت بود رفتم طبقه بالا خانه خودمان

مامان جون مادر مامان ناتاشا خانه ما بود داشت با تلفن حرف میزد تا من دید حول شد گوشی گرفت طرفم داییت زنگ زده کارت داره

برام عجیب بود من شاید سالی یک بار با دایم حرف میزدم الان با من کار داره سلام دایی جان خوبین

سلام ریحان تو خوبی تسلیت میگم تسلیت برای چی دایی حس کردم دایی حول شد

اخ میدونی خاله من فوت کرده برای همین تسلیت گفتم

دایی خاله شما فوت کرده به من تسلیت میگین

هیچی ریحان جان کاری نداری نه دایی جان خداحافط وقطع کرد

من به بابا سهیل زنگ زدم( بعد ها فکر کردم چقدر بد خبر فوت پدر بزرگ چه از دایی چه از بابا شنیدم )

الوسلام بابا کجایین ؟

romangram.com | @romangram_com