#رخ_دیوانه_پارت_10
آرام چشمهایت را ببــند
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
تـنهـا تـــو را بـــــاور دارد ...........
برام قابل درک نبود حس های ضد و نقیضی ازارم میداد
یعنی کسرا من دوست داشت یعنی من فقط به چشم برادر نگاهش میکردم امانمیتونم منکر این بشم دوست داشتن من خیلی فراتر محبت خواهر وبرادر بود مامان مهیا دفترچه ای از کشو میز کسرا برداشت بهم داد دفترچه ای با جلد چرم خوب یادم چقدر کسرا به چرم علاقه داشت تمام کیف ،کفش، کمر بند همه چرمی بودن حتی برای من چرمی میخرید صدای مامان مهیا میشنوم تنهات میذارم سری برایش تکان میدم نگاهی به دفترچه میکنم و صفحه اول باز میکنم
تاریخ پانزدهم فروردین سال هزار و سیصد و هشتاد وپنج
امروز نه سالش میشه باروم نمیشه شش سال گذشت انگار همین دیروز بود که با اون لباس عروسکی و موهای فر طلاییش توی بغل مامان مهیا بود
حالا دختر کوچولو من نه سالش براش یک روسری با رنگ مورد علاقش گرفتم با یک چادر میدونم زود چادر سرش کنه اما میخوام بدون با چادر حرمتش حفظ میشه
چند صفحه بعدتاریخ سوم مهر هزار و سی صد وهشتاد شش امروز مدرک لیسانسم گرفتم ریحان گفت باید شیرینی بدی و گرنه باید بپری توی استخر خانه
منم مثلا ترسیدم میدونم شوخی میکنه برای همین منم ریحان مهرزاد بردم رستوران شب نشین هم غذا ایرانی داره هم غذا چینی ریحان خیلی غذا های چینی و روسی دوست داره اما باید اعتراف کنم البالو پلو ریحان نمیشه با هیچ غذایی مقایسه کرد با این سن کمش گاهی از مامان مهیا اشکال میگیره
تاریخ سوم تیر هزار سی صد وهشتاد ونه امروز بدترین روز زندگیم هیچ وقت نمیتونم خودم ببخشم چطور نتونستم مراقبش باشم اخ خدا چطور تنهاش گذاشتم وقتی عکس ها فیلم ها دیدم داغون شدم عشق من عروسکم خونین بود اگر اون کثافت دست خودم بود یک گلوله حرومش میکردم امروز پیداش کردیم الان بیمارستان نمیتونم برم پیشش ازش خجالت میکشم
romangram.com | @romangram_com