#ریما_پارت_9


بچه ها از این همه تغییر رفتارم کپ کرده بودن.خب تعجبم داشت،این ریما کجا اون ریما کجا!

با بچه ها دنبال صالحی راه افتادیم.یه نگاه به اطراف انداختم و چهره ی مبهوت بچه ها اومد جلوی چشمم.لبخند رضایت بخشی زدم.همونطور که میخواستم.پرونده ای که دو ساله دارم روش کار میکنم.یه پروژه که هیچی از یه شهر کوچیک با امکانات بالا کم نداره.فقط یه خورده عوامل امنیتیش قوی تره!اینجا شهر منه!یه خونه ی امن برای خودم و افرادم.یه خونه ی راحت با امکانات بالا.همه چی دارم.آپارتمان های شیک و مجهز برای زندگی،شرکتم، پارک و دریاچه برای تغییر روحیه ی افرادم،انواع کافی شاپ و رستوران برای تمام پرسنلم!دیگه چی میخوام؟!همه چی دارم!طرح اینجا رو خودم دادم و ناظرش بودم،حالا هم دارم نتیجه ی زحمات این چند سالمو میبینم.بچه ها کف کرده بودن و این کاملا از دهن های باز و چشمای از حدقه بیرون زدشون کاملا پیدا بود!صالحی هی وول میخورد.میدونستم چه مرگشه.گوشیمو از تو جیبم درآوردم و شماره ی عادل،حسابدار خودم و بابایی رو گرفتم.میتونم بگم جزو اولین افرادیه که بابا برای شروع کار گذاشت زیر دستم.

_سلام خانوم رادان.

_سلام عادل میتونی واریز کنی.

_بله خانوم،لطفا چند لحظه صبر کنین.دو دقیقه هم طول نکشید که صداش دراومد.

_واریز شد خانوم.

_ممنون.خداحافظ.

رو به صالحی گفتم:واریز شد،میتونی چک کنی.

گل از گلش شکفت و شاد گفت:نه،ممنون خانوم،ما بیشتر از چشممون به شما اعتماد داریم.

بچه ها دورم حلق زدن .

رامتین گفت:ریما اینجا...

ریما:اینجا شهر منه،همینطور محل کار و زندگی شما.چطوره؟بچه ها با ذوق شروع کردن به تعریف و تمجید.گاهی حس میکنم این پسرا اصلا بزرگ نشدن!

رضا:میگم ریما.اینجا بیشتر از نود درصد امکانات با برق کار میکنه.اونوقت هزینه ی فضایی نمیذاره رو دستت؟

یه نیشخند زدم و گفتم:این اطراف یه رودخونه ی عمیق و پر آب هست.

امیر متعجب گفت:از آب؟

با نیش باز گفتم:از نعمت های خدا دادی استفاده کن!یهو همه نیششون شل شد!

romangram.com | @romangram_com